• سه شنبه, 04 ثور 1403
    خبرگزاری افغان ایرکا

مواضع امام صادق (علیه السّلام )‏ در قبال جریان های مهم سیاسی معاصرش

مواضع  امام صادق (علیه السّلام )‏ در قبال جریان های مهم سیاسی معاصرش

اقدامات وتلاشهای گسترده ی علمی امامان شیعه بویژه امام باقر و امام صادق ـ علیه السّلام ـ سبب دین اصیل اسلام و تکون مکتب جعفری در مقابل مکاتب انحرافی که عباسیان بوجود آوردند گردید و منبع فرهنگ غنی اسلام شکل گرفت ؛ این  مکتب اصیل وریشه دار به مکتب جعفری شهرت یافت ؛ یکی از اسباب تکون این مکتب موضع روشنی بود که ائمه در جامعه ی سیاسی آن روز درقبال انحرافات می گرفتند ؛ امویها و بعد از آن عباسی ها برای بقای حکومت خویش هر مخالف و مخالفتی را به شدّت سرکوب می کردند، ائمه شیعه در این برهه، موضع اصلی خویش را بیان معارف دینی واقعی اسلام قرار دادند و کار اصلی و اساسی خود را، که امروز نتیجه آن را به روشنی در درخشش است ؛ همه شیعیان و حتی امویان به خوبی می دانستند که رهبران شیعه صاحبان حقیقی خلافت هستند؛  این مواضع صریح در سخنان همه ی ائمه وجود دارد ؛برای نمونه  از امام باقر ـ علیه السّلام ـ سخنی نقل شده که تحلیل آنان این معناست که خلافت حق او و پدرانشان بوده است که قریش آن را به زور از دست آنها خارج کرده اند از این رو شیعیان خود را از همکاری با حکام جز در مواردی که به طور استثنایی و بنا به دلایل خاصی تجویز می شد، منع می کردند.[1]
همه ی ائمه(ع) بر بطلان کار خلفای حاکم و عدم مشروعیّت آنها تأکید داشتند و لزوم برقراری امامت راستین وعدالت واقعی  در جامعة اسلامی را برای مردم تبیین می نمودند.[2]
امام صادق (ع) مواضع سیاسی روشن خود را در قبال حاکمیتها وحوادث وقیامها نمایان فرمود تا دیگران نگویند که امامت وسیاست دو شان جدا هم هستند ؛ مواضع روشن امام صادق (ع) در هر رویدادی بیانگر این معنای عمیق است که دین وسیاست در ذات خود عجین وجدا نمودن آنان خطائی است که پیامد آن جز تفرقه وجنگ وکشتار در میان امت اسلام نخواهد بود ؛ همه حوادث خونبار امروز درجهان اسلام زاییده این نگاه غلط ومنحرف است که اهل بیت را از مسند حکومت وحقوق الهی آنان محروم داشتند ومردم را با فریب وکودتا بر سر میزهای باطل گرد آوردند ونتوانستند جامعه اسلامی را به بهترین وجه اداره نمایند ؛گرفتاریهای امروز جهان اسلام را باید ریشه ای بر رسی نمود ومبنای حقیقی اختلافات را را یافت وبرای حل آن در پی چاره ای ودرمان واقعی بود ؛ تنها راه نجات بشریت این راه  است که باید پیمود .
دراین مجال نگاهی اجمالی  به پاره ای از مواضع امام صادق (ع) در رخ دادها ی مختلف پرداخته می شود :

1- موضع اصولی امام درجریان نفس‏ زکیّه‏:
اخبار ظهور امام مهدی (عج) از زبان پیامبراکرم(ص) درمیان مردم معروفیت داشت که پس از تاریکی وظلمات وظلمهای اجتماعی فرزندی از فرزندان من قیام می کند وبه نا عدالتی ها پایان می دهد ؛ این مسئله در آنروز نیز به مانند امروز، یک باور قطعی در میان امت اسلام بود ؛ لذا پس ظلم امویان وکشتار های آنان ذهنیت جامعه برآن شده بود که منجی وقائم  که پیامبر بشارت داده لاجرم باید بیاید ؛ از اینرو جریانی محمد نفس زکیه را به عنوان قائم آل محمد [3] معرفى کرد ؛ عباسیان برای اختلاف افکنی میان علویان اختلاف میان فرزندان امام حسن و امام حسین علیهما السّلام را به خوبی طراحی نمودند تا کار خود را پیش برند ؛بعد از قیام و شهادت زید، بنى هاشم، از علوى و عباسى- به جز امام صادق و چند نفر دیگر- با محمد بن عبد الله (نفس زکیه) بیعت کردند ؛ هدف پشت پرده عباسیان چیز دیگر بود ؛آنان در وارای این بیعت وموافقت با این این جنبش دنبال هدف خاصی بودند ؛ آنان  که در این شرایط امید آن که به قدرت مستقلى برسند نداشتند وبه وجه وجایگاه مثبت علویان واقف بودند و به همین مقدار که آرزو مند بودند که در جنبش نفس زکیه به اهدافی برسند ؛  جریان بیعت علویان و عباسیان با نفس زکیه را، مورخین شیعه گزارش نموده اند ،دراین بیعت از عباسیان داود بن على، ابراهیم امام، صالح بن على، منصور و سفاح حضور داشتند. زمانى که در آن محفل از امام صادق (ع) سخن به میان آمد، عبد الله بن حسن پدر نفس زکیه گفت: لا نرید جعفرا لئلّا یفسد علیکم أمرکم؛ حضور جعفر(امام صادق)در اینجا لزومى ندارد؛ زیرا او کار شما را خراب مى‏کند. زمانى هم که امام مخالفت خود را با قیام آنها اعلام کرد، عبد الله بن حسن این عمل او را حمل بر حسادت کرد. بیعت مزبور به جایى نرسید و عباسیان به قدرت رسیدند. بعدها، نفس زکیه فعالیت خود را آغاز کرد و در سال 145 در مدینه شورید اما اندکى بعد به دست نیروهاى منصور به قتل رسید. برادرش ابراهیم هم در سال 146 در بصره شورید که او نیز کشته شد[4]. در جریان شورش نفس زکیه در مدینه، امام صادق (ع)از مدینه خارج شده و به منطقه فرع در راه مدینه به مکه رفتند و پس از پایان ماجرا به مدینه بازگشتند.[5] پیش از آن نیز منصور از امام صادق(ع) به خاطر فتنه‏انگیزى عبد الله بن حسن و فرزندانش گله کرد. حضرت اختلاف میان خود و آنها را به وى یادآور شد و با اشاره به آیه دوازده سوره حشر (لَئِنْ أُخْرِجُوا لا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ ...) اشاره کردند که این حرکتى مورد حمایت عامه مردم نیست. بسیارى از وابستگان به بنى الحسن هم در زندان منصور درگذشتند که نام آنها درتاریخ هست[6]. این قیامها و شکستها، سر آغاز قیامهاى بعدى بود که به طور عمده با شکست مواجه شد. بنابراین امام سرانجام وبی نتیجه بودن قیام نفس زکیه به خوبی می دانست ومنصور نیز نظر ودیدگاه امام را می خواست وامام از نیت منصور آگاه بود لذا جواب بسیارجالب داد که هردو را مردود شمرد.[7]

2- موضع امام صادق علیه السّلام درقبال  دعوت ابو سلمه‏:
دونفردرزمینه سازی قدرت گیری بنی عباس نقش اساسی داشتند ؛ ابو سلمه خلال که به عنوان وزیر آل محمد شهرت داشت‏[8] و ابو مسلم خراسانى ؛ در ابتدا شعار اصلى نهضت سری عباسیان «الرضا من آل محمد» بود. آنچه که مردم از این شعار در مى‏یافتند این بود که قرار است شخصى از خاندان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله که علویان بودند، زمام خلافت را در دست گیرد؛ ولى عدم انسجام علویان و تلاش پنهانی وپایدار عباسیان ، زمینه را به سود آنان فراهم نمود ؛ بویژه افرادی چون ابو سلمه خلال که محور دعوت در کوفه بود ، او به سفاح و منصور توجه داشت تا به محض سقوط امویان از مردم براى سفاح بیعت بگیرد. ؛ ابو سلمه درهمین راستا نامه‏اى به امام صادق( ع)و دو نفر دیگر از علویان نوشت و ابراز تمایل کرد تا در صورت قبول آنها، براى ایشان بیعت بگیرد. امام صادق (ع)با توجه به درایت وهشیاری بی مانند از همه قضایا آگاه بود ومی دانست که چنین دعوتى بی بنیان ونتیجه وبرای شیعه واهل بیت بی فایده است ؛ امام وضعیت را براى رهبرى یک امام شیعه مناسب نمى‏دید ؛ لذا خود ابوسلمه نیز چندى بعد به اتهام دعوت براى علویان و این که تلاش مى‏کرده علویان را جایگزین عباسیان نماید، کشته شد؛ امام صادق نامه دعوت اورا درآتش سوزاند وهیچ مدرکی باقی نگذاشت ؛ احتمال داشت منصور وسفاح از ارتباطهای او با خبر باشند یا نامه را به تحریک آنان نوشته بود تا سنجشی از اوضاع وتمایل اهل بیت داشته باشند ؛
از نظر امام صادق علیه السّلام دعوت ابو سلمه نمى‏توانست جدى تلقى شود. از این رو در پاسخ نامه او، حضرت به فرستاده او فرمود: «ابو سلمه، شیعه شخص دیگرى است.»[9] در نقلهاى دیگرى آمده است که ابو مسلم نیز در این باره نامه‏اى به امام‏ صادق علیه السّلام نوشته بود که امام در پاسخ او مرقوم داشت: ما أنت من رجالى و لا الزّمان زمانى.[10] نه تو از داعیان من هستى و نه زمان، زمان من است. در هر صورت، عکس العمل امام در برابر این حرکت، احتیاط و عدم موافقت با مفاد دعوت بود. چنانکه اتخاذ همین مواضع را با عبد الله بن حسن درباره فرزندش محمد- نفس زکیه- نیز توصیه فرمود. وفادارى ابو سلمه به بنى عباس و تثبیت امامت در خاندان آنها، نشان از جدى نبودن دعوت او است.
حتى اگر فرض شود که او در دعوت خود مصمم بوده ولى به کرسى نشاندن چنین امرى با وجود اشخاصى چون ابو مسلم و عباسیان عملى نبوده و پذیرفتن آن، افتادن در ورطه نابودى بود. شاید قتل ابو سلمه و ابو مسلم به دست عباسیان، بهترین شاهد بر این امر باشد.لذا امام با هوشیاری وزمان سنجی دراین قضیه رفتار نمود وبا این موضع اصولی بار دیگر شیعه را از نابودی نجات داد.

3- مواضع اصولی  امام درقبال  منصورعباسی :
دوره ای از  امامت وحیات امام صادق( ع) همزمان بود با دوران حکومت منصورعباسی که یکی از خونریز ترین حاکمان بود؛ منصور در حسادت ورزی نسبت به اهل بیت وسادات علوی اعم از بنی حسن وبنی الحسین نظیر نداشت ؛ اوبسیاری از سادات حسنی را در زندانها وسیاه چالها کشت ؛در همین زمان  امام صادق (ع) در میان مردم مدینه و بنى هاشم به عنوان شخصیت بزرگ علمی و معنوى بی بدیل بود.[11] او در زمان منصور از شهرت علمى برخوردار بوده و مورد توجه بسیارى از فقیهان و محدثان اهل سنت بوده است  منصور نیز به جایگاه رفیع امام در جنبه های مختلف از جمله جنبه های علمی آگاه بود ؛ طبیعى بود که منصور با توجه به کینه شدیدى که نسبت به علویان داشت، آن حضرت را به شدت زیر نظر گرفته و اجازه زندگى آزاد به او نمى‏داد. امام صادق (ع) نیز همانند پدرانش اعتقاد خود را دایر بر این که امامت حق منحصر به فرد او بوده و دیگران آن را غصب کرده‏اند، پنهان نمى‏داشت و برخورد بعضى از اصحاب او در موضوع مفترض الطاعه بودن آن حضرت، نشانگر اعتقاد راسخ شیعه به این امر است. امام صادق (ع) درضمن حدیثى مى‏فرماید:«بنى الإسلام على الخمس، على الصلاة و الزکاة و الحج و الصوم و الولایة، قال زرارة: فقلت: أىّ شى‏ء من ذلک أفضل؟ فقال: الولایة أفضل لأنها مفتاحهنّ و الوالى هو الدلیل علیهنّ.»[12] اسلام روى پنج اصل استوار است، نماز، زکات، حج، روزه و ولایت. زراره مى‏گوید: پرسیدم: کدام یک از اینها از اهمیت بیشترى برخوردار است؟ فرمود: ولایت، زیرا ولایت کلید اصول دیگر است و والى وحاکم جامعه است است که مردم را به عمل به دیگر اصول فرا می خواند وزمینه ی انجام آنها را فراهم می نماید ؛ در این روایت، ولایت وحاکمیت به عنوان اصلى اساسی مطرح شده که اجراى دیگر اصول، در گرو اجرا وعملی شدن درست آن است ؛ بر این اساس مسأله ولایت به جای اینکه در ردیف اصول عقیدتی دین قرار گیرد در ردیف فرایض مهم و اعمال عبادی و اصول دین شمرده شده است؛ فلسفه تأکید ائمه بر ولایت این است که ولایت در عمل نمود یابد چنانکه نماز وحج  نماد عینی وتجلی همگانی دارند ؛ عمل به ولایت ائمه این است که تنها از ایشان اطاعت شود و زمام امور دین و دنیا به آنها وانهاده گردد و والی و حاکم و فرمانروای بر مردم ایشان باشند؛ چنانکه امام صادق ـ علیه السّلام ـ به لفظ والی تصریح فرموده و مشخص ساخت که مراد از این ولایت این است که امام در منصب دین و دنیا در رأس قرار گیرد و اهمیّت مسأله امامت در نزد ائمه تنها در بُعد اعتقادی آن نیست، بلکه جنبة سیاسی و اجتماعی آن نیز همانند جنبة اعتقادیش مهم و مورد توجه بوده است.[13] امامان شیعه هیچگاه نمی خواستند از حقوق حقّه و الهی خویش در اداره و رهبری جامعه چشم پوشی کنند، امّا رسیدن به چنین حقوقی مستلزم ایجاد موقعیّت مناسب بود.[14]
ابن عنبه مى‏نویسد: منصور بارها تصمیم به قتل آن حضرت گرفت ولى خدا او را حفظ کرد.[15]
در دوره منصور فعالیتهاى امام ببیشتر در پنهانى بود ؛ آن حضرت مکرر اصحاب خود را به استتار و حفظ اسرار اهل بیت (ع)سفارش می نمود، به این جهت، چگونگى برخی از کارهای امام در تاریخ، به طور دقیق گزارش نشده ومغفول مانده است، به هر روی بی گمان رهبرى شیعه ، داراى برنامه‏ها و فعالیت‏هاى پنهانى در جهت انسجام وحفظ پیروان خود بود ، برنامه هایی که در دوره‏هاى بعد آثارش ونتایجش آشکار شد[16]. امام معمولا از رفت و آمد به دربار منصور- جز در موارد که درتاریخ نیز گزارش شده است ، سرباز مى‏زد و به همین سبب بارها از طرف منصور مورد اعتراض قرار مى‏گرفت.[17] چنانکه روزى به آن حضرت گفت: چرا مانند دیگران به دیدار او نمى‏رود؟ امام در جواب فرمود: «لیس لنا ما نخافک من أجله و لا عندک من أمر الآخرة ما نرجوک له و لا أنت فى نعمة فنهنّیک و لا تراها نقمة فنعزّیک بها، فما نصنع عندک»[18] ما کارى نکرده‏ایم که به جهت آن از تو بترسیم؛ و از امر آخرت پیش تو چیزى نیست که به آن امیدوار باشیم؛ و این مقام تو در واقع نعمتى نیست که آن را به تو تبریک بگوییم و تو آن را مصیبتى براى خود نمى‏دانى که تو را دلدارى بدهیم، پس پیش تو چه‏کار داریم؟
بدین گونه بود که امام نارضایى خود را نسبت به حکومت او ابراز مى‏داشت، چنانکه با توصیه‏هاى سیاسى به برخی از یاران خود  می فرمود  «ایّاک و مجالسة الملوک»[19] ، «بر تو باد که از همنشینى پادشاهان دورى کنى» یاران خود را نیز از همنشینى سلاطین بر حذر مى‏داشت. و نیز مى‏فرمود: «کفّارة عمل السلطان الإحسان إلى الاخوان».[20] کفاره همکارى با سلطان، نیکى به برادران است. آن حضرت عالمانى را که به دربار شاهان رفت و آمد داشتند، از این کار بیم داده و مى‏فرمود: الفقهاء أمناء الرّسل فاذا رأیتم الفقهاء قد رکبوا الى سلاطین فاتّهموهم.[21] فقیهان امناى پیامبرانند، اگر فقیهى را ببینید که پیش سلاطین رفت و آمد دارد، او را متهم کنید. روزى منصور از آن حضرت پرسید:« یا أبا عبد الله! لم خلق الله تعالى الذّباب؟ لیذلّ به الجبابرة» [22] اى ابا عبد الله! خدا پشه را براى چه آفریده است؟ فرمود: براى این که دماغ زورگویان را به خاک بمالد.
در نقل دیگرى آمده است که منصور به امام گفت: «نحن و أنتم فى رسول اللّه سواء، فقال: لو خطب الیکم رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله قد تزوّج منکم لجاز له و لا یجوز أن یتزوّج منّا، فهذا دلیل على أنّا منه و هو منّا» نسبت ما و شما به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله برابر است. حضرت فرمود: اگر از دختران شما خواستگارى کند مجاز است اما از ما نمى‏تواند. این دلیل آن است که ما از او هستیم و او از ما.[23] روایاتى که تحت عنوان: «لا تحاکموا الى الطاغوت»، «طغیانگران را به داورى انتخاب نکنید» از امام صادق علیه السّلام نقل شده، نشانه طرز برخورد وى با قدرت حاکم است. آن حضرت در جواب سؤالى در این زمینه فرمود:
... من تحاکم الیهم- السّلطان و القضاة- فى حق او باطل، فانّما تحاکم الى الطاغوت ...[24] هر کس داورى در امور خود اعم؛ از حق یا باطل را به آنان- حاکم یا قضات منصوب وى- واگذار کند، او طغیانگرى را به داورى پذیرفته است. کسانى چنین تصور کرده‏اند که امام لزوما باید در صدد تحریک مردم براى قیام بر ضد حاکمیت بر مى‏آمد. باید گفت این باور و عقیده زیدیان بود که در عین داشتن قیامهاى سخت بر ضد حکومت عباسى، داراى پشتوانه فقهى و فرهنگى محکم و ریشه نبودند. چنین امرى در تاریخ شیعه بوده که مذهب امامیه بیشتر در پى تحکیم بنیادهاى فکرى خود بوده و شاید همین امر موجب شده تا از همان زمان، نام مذهب شیعه از نام امام صادق علیه السّلام که در این جهت از سایر امامان ممتاز بودند، به عنوان مذهب جعفرى شناخته شود.[25] در حقیقت، امامت آن حضرت از این زاویه باید مورد تحلیل وتعمق واقع شود، امامتى که در نهایت از سیاست فرهنگى به سیاست به معناى مصطلح آن مى‏رسد ؛ امامت خود را بر این جامعه اینگونه استقرار بخشید و این خود عین سیاست و مبارزه بر ضد حکومت استبدادی است؛ چنانکه حسن بن صالح بن حى و یارانش نزد امام صادق علیه السّلام آمدند. حسن خطاب به آن حضرت گفت: یا بن رسول الله ما تقول فى قول الله تعالى: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»؟ قال: العلماء، فسألوه عن العلماء، فقال: الأئمّة منّا أهل البیت. اى فرزند رسول خدا! نظر شما درباره آیه «از خدا و رسول و اولى الامر اطاعت کنید چیست؟» حضرت فرمود: مقصود علما است. آنها مقصود از علما را پرسیدند، حضرت فرمود: مقصود امامان از ما اهل بیت است.[26] امامت است که اطاعت او بعنوان فریضه در قرآن مطرح شده امامتی که شان آن مانند رسالت است اطاعت از او همانند اطاعت از رسول و خدا قلمداد شدهنه اطاعت فرد یا افرادی فاجر وفاسد وشراب خوار وخونریز که هیچگاه شایسته اطاعت نیستند تا اطاعت آنان به منزله ی اطاعت از خدا ورسول شمرده شود ؛ لذرا اولی الامر واقعی امامان معصوم هستند ؛ بیشتر علمای اهل سنت دراین مسئله به اشتباه اطاعت ازهر حاکمی را لازم دانسته اند درحالیکه اطاعت از هرحاکم همچون اطاعت از خدا نیست ؛ فاجر تبهکار که به زور و زر وبه سبب اسباب باطل برمسند حکومت  نشست نمی تواند مطاع باشد واطاعت از او اطاعت خدا ورسول فرض گردد.اولی الامر درقرآن جایگاه وشانیت امام معصوم وجانشین واقعی اوست.

پی نوشت ها:
[1] . جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 316، قم، انتشارات انصاریان، چاپ ششم 1381.
[2] . همان، ص 318.
[3].ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 141 ؛ رسول جعفریان، حیات فکرى و سیاسى ائمه،ص:372
[4].شیخ مفید ، الإرشاد، المفید ، ج‏2 ،ص191-194
.[5]اربلی،کشف الغمه، ج 2، ص 162
[6] . رک: مقاتل الطالبیین
[7] . جعفریان ، حیات فکرى و سیاسى ائمه، ،ص:369
[8] . الوزراء و الکتاب، ص 84؛ او و ابو مسلم هر دو از موالى به حساب مى‏آمدند.
[9] . مروج الذهب، ج 3، ص 269؛ الوزراء و الکتاب، ص 86
[10] . نک: حیاة الامام الرضا علیه السّلام، ص 49
[11] . شذرات الذهب، ج 1، ص 220؛ جهاد الشیعة، ص 104
[12] . وسائل الشیعة، ج 1، صص 8- 7
[13] . همان، ص 368 و ترابی، احمد، امام باقر ـ علیه السّلام ـ ص 124، مشهد، آستان قدس رضوی، چاپ اوّل 1373.
[14] . کاظمی، پوران، محمد، قیامهای شیعه در عصر عباسی، ص 237، تهران، وزارت ارشاد، چاپ اوّل 1380.
[15] . ابن عنبه ، عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب، ص 195
[16] .نوری ،  مستدرک الوسائل، ج 12، صص 203- 291
[17] . نوری ، مستدرک الوسائل، ج 12، ص 307
[18] . اربلی ، کشف الغمه، ج 2، صص 209- 208؛ الامام الصادق علیه السّلام، ص 141
[19] . نوری ، مستدرک الوسائل، ج 12، ص 310
[20] . نثر الدر، ج 1، ص 354
[21] . اربلی، کشف الغمه، ج 2، ص 184؛ تهذیب الکمال، ج 5، ص 88؛ذهبی ، سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص 262
[22] . همان، ج 2، ص 158؛ تهذیب الکمال، ج 5، صص 92، 93
[23] . محاضرات الادباء، ج 1، ص 344
[24] . کلینی، الکافى، ج 7، ص 41؛شیخ طوسی ، تهذیب، ج 6، ص 218؛ شیخ حر عاملی ، وسائل الشیعة، ج 18، ص 453
[25] . کشی، رجال کشى، ص 255
[26].قاضی نعمان،شرح الاخبار، ج 3، صص 299- 300

* امیرعلی حسنلو

  پربازدید ترین