ازخودبیگانگی این جماعت بیشرم....
سیر تکاملی لذت و معیشت ناشی از آن قدرت و ثروت، این جماعت بیشرم و بیغیرت را در اوج ازخودبیگانی نشانده و از عواطف، احساس و فضیلتهای انسانی تهی کرده است.
کارل مارکس یک نظریه جالب دارد به نام از خودبیگانگی ( Alienation ) که بر اساس این چشمانداز، انسانها در جوامع طبقاتی به دلیل نابرابری ساختاری و تحت تاثیر جاذبه ثروت و قدرت از خود و از دیگران بیگانه میشوند. این از خودبیگانگی بصورت یک فرایند واگیر شامل حال کسانی میشود که از سفره قدرت و ثروت زندگی مجلل و امکانات رفاهی و آسایشی لوکس فراهم کرده است. دسترسی فارغ از درد سر، به این امکانات، احساسات و عواطف انسانی صاحبان این امکانات را در راستای هرچه بهتر خودآرایی، خودبزرگتربینی، و فاصله از مردم مصروف کرده و رنج و مصیبتهای دیگران را برای آنها نامفهوم و بیمعنی میسازد. این فرایند از خودبیگانگی در واقع مسیری است مالکان قدرت و ثروت را از مسوولیت و رنج انسانی جدا کرده و درگیر لذت و جلوهآراییهای شخصیت کاذب میسازد.
در میان رهبران سیاسی افغانستان، آقای دکتر عبدالله نشانه بارزی از جلوهآرایهای ازخودبیگانگی است که در اوج مصیبتهای مردم افغانستان، او به دنبال بهانه ای برای نمایش شیکپوشی خود است تا از این نمایش کاذب احساس موجودیت و شخصیت کند. البته مرض ازخودبیگانگی شامل رفتار و کردار تمامی رهبران سیاسی افغانستان میگردد که تحت تاثیر قدرت و ثروت بادآورده از فضیلتهای انسانی تهی شده اند، اما آقای دکتر عبدالله را میتوان نمایه روشن و یا سرخیل این فرایند ازخودبیگانگی تعریف کرد.
مردم افغانستان افزون بر فقر، بیپناهی، بیچارگی و بیسوادی که شامل حال شان است، یکی از مصیبتبارترین مقطع تاریخی خود را سپری میکنند. این پرده تاریخی، یکی از تراژید ترین نمایشنامه زندگی مردم افغانستان است که از شدت تکرار، کمکم به یک داستان خبری تبدیل شده است. علاوه بر مصیبتهای تلخی که در داخل افغانستان دست به گریبان مردم کرده است، زندگی مصیبتبار مهاجرین افغانستان در ایران و موجی از توهین و تحقیرهای که هر صبح و شام از چشم و دهان میزبان بر سر و صورت آنها میبارد، در واقع یک سکانسی از این سریال غمانگیز است.
انسانهای بیپناهی که در جستجوی آرامش در لب مرزهای ایران تیر میخورند، دربدری پناهندگان افغانستان در پاکستان، شمار قابل توجهی که هر سال در مسیر ایران و ترکیه بیعزت و یا نیست نابود میشوند، و همینگونه تعداد قابل توجهی که هرسال برای فرار از مصیبت در آبهای شور طعمه دلفینها و ماهیها میشوند،و جمعیت دیگری که در اردوگاه مالیزی و اندونیزی که سالها است سر بر دامن حسرت و نومیدی نهاده است، سکانس دیگری از این نمایشنامه تراژید است.
این تراژیدی ناتمام و ویرانگر اما خود به خود خلق نشده است و از جانب خداوند نیز نازل نشده است. عامل اول این تراژیدی در واقع همین رهبران سیاسی و مدیران ارشد مملکت اند که خود به ثروتهای افسانه ای دست یافتند و مردم افغانستان را در کام هیولای طوفان سپردند. حالا سیر تکاملی لذت و معیشت ناشی از آن قدرت و از این ثروت، این جماعت بیشرم و بیغیرت را در اوج ازخودبیگانی نشانده و از عواطف، احساس و فضیلتهای انسانی تهی کرده است. اینها که هرازگاهی با لباسهای شیک، قیافههای ودکلون زده و غرور ملکوتی در برابر چشمان غرق غم و ناامیدی مردم ظاهر میشوند، تحت تاثیر از خودبیگانگی تاحال درنیافته اند که هرکدام، تندیسی از رسوایی و خیانت به وطن و به مردم افغانستان اند. اینها درنیافته اند که لباس شیک و زندگی مجلل، در هرکجایی جهان هم که باشد نمیتوانند شخصیت فقیر و ذهن بیمار آنها را از چشم قضاوت پنهان نمایند.
آنها اگر لباس شیک میپوشند و غذای مفصل نوشجان میکنند، مردم اما بر تن و جان و روی سفره غذای آنها در واقع همان گوشت و خون و آبروی مردم افغانستان را میبینند که در این سالهای مصیبت، قربانیان غارت و خیانت این جماعت بوده اند.
شدت این عارضه از خودبیگانگی این جماعت به حدی است، که چشم شان از تشخیص آبروی مردم افغانستان از غذای رنگینی که بر سر سفره شان چیده میشود، عاجز است. حالا غم سنگین در این واقعیت پیچیده است که نه برای مصیبت مردم افغانستان نقطه پایان دیده میشود و نه این فرایند ویرانگر خودبیگانگی که رهبران سیاسی افغانستان را تا فرق در کام فرو برده است، به خودآشنایی تبدیل میشود.
هادی میران