• جمعه, 31 حمل 1403
    خبرگزاری افغان ایرکا

شکریه کجاست؟

«توفیق رفیق شد تا از مجروحین و خانواده های شهداء حادثه خونین لیسه نسوان سیدالشهداء غرب کابل دیدار و عیادت نمایم. بعد از یک گفتگو با مدیر این لیسه به خانه پدر شکریه رفتم؛ شکریه که سرنوشت او بعد از سپری شدن هفده روز از وقوع حادثه، همچنان مبهم و نامعلوم است.

پدر شکریه با یک صغرا کبرای منطقی به یک نتیجه خاص دست یافته است.‌ او می گوید اگر شکریه ام‌ کشته می شد به طور حتم در میان شهدا یافت می شد، ولی از این که هیچ اثر چره در کتاب و کتابچه اش دیده نشد، معلوم است که دورتر از محل حادثه بوده و احتمالا حین تحقیق چیزهایی از چشم دیدش از زبانش درز کرده باشد.

از سوی دیگر، با برخی مقامات از جمله داوودناجی در ارتباط شدم تا سرنخی از این قضیه به دست آید. او بار اول وعده جدی داد و چند روزی در ارتباط بودیم، اما فعلا حتی تلفون خود را به روی شماره ام بسته است.‌ از دفتر معاونت دوم ریاست جمهوری به من دیکته شد تا پیکر پاره پاره یک شهید دیگر را به جای شکریه بپذیرم، وقتی که آن را دیدم گفتم این شکریه من نیست و پای او کوچک تر از پای دخترم هست و کفش شکریه به پایش کلانی کرد. دو روز پیش از شورای علما به خانه ام آمدند و یک عکس شکریه را گرفتند تا نزد داکتر شاه جهان بروند، ولی او گفته است این عکس شکریه نیست و شاید شکریه نام در این جمع هیچ نبوده و آن را یک افسانه خوانده است.

اما از مجموع این برخوردها به این نتیجه رسیده ام که سرنوشت مرگ و زندگی شکریه، دستخوش بازی های مرموز و پیچیده ای گردیده که مرا سخت نگران ساخته است.‌ مادر شکریه و همه فامیل ام در یک سردرگمی به سر می بریم. مادرش هر روز از سر بی قراری به پیش فالبین و رمل اندازها می رود تا سرنوشت دخترش را از طریق رمل و فال معلوم کند. با همه نگرانی و اضطرابی که داریم، تنها از یک چیز دلخوشیم و آن، همدردی و همنوایی مردمم از داخل و خارج است که واکنش انسان دوستانه به این فاجعه از خود نشان می دهند.

یکی از دوستان حتی از استرالیا به خاطر همدردی و غم شریک به کابل آمد و روزها به خاطر یافتن شکریه ام شفاخانه به شفاخانه و در هر جای احتمالی سر زد و بار بار به خانه ام آمد و مرا دلداری داد که این کار در تاریخ هزاره ها باید ثبت گردد».

لیاقت علی امینی

  پربازدید ترین