
اما آنچه این بار معادله را متفاوت می سازد، درک تازه و هماهنگ شدهٔ منطقه از نقش و نیت پاکستان است. برخلاف سالهای گذشته، امروز نه آسیای میانه در خلأ امنیتی قرار دارد، نه ایران، چین، هند و روسیه از وضعیت افغانستان و منطقه غافل اند، و نه این کشور ها به آسانی اجازه می دهند افغانستان دوباره میدان بازی استخباراتی پاکستان و متحدانش شود.
از سفرهای اخیر مقامات ملکی و نظامی پاکستان به واشنگتن و ملاقاتهای پشتِ درهای بسته تا همزمانی آن با «ماستمالی»های علنی در ستیجهای بینالمللی میان مقامات آمریکایی و پاکستانی، روشن میشود که اسلامآباد بار دیگر در تلاش است پروژهٔ «ناامنسازی مهندسیشدهٔ افغانستان» را احیا کند؛ پروژهای که قرار است همچون گذشته بهعنوان تختهخیز برای صدور ناامنیها به آسیای میانه و مرزهای شرقی ایران عمل کند.
اما آنچه این بار معادله را متفاوت میسازد، درک تازه و هماهنگشدهٔ منطقه از نقش و نیت پاکستان است. برخلاف سالهای گذشته، امروز نه آسیای میانه در خلأ امنیتی قرار دارد، نه ایران، چین، هند و روسیه از وضعیت افغانستان و منطقه غافلاند، و نه این کشور ها به آسانی اجازه میدهند افغانستان دوباره میدان بازی استخباراتی پاکستان و متحدانش شود.
منابع آگاه امنیتی منطقهای از تحرکات غیرعادی در مناطق مستونگ بلوچستان، ملاکند باجور و وزیرستان ها خبر میدهند؛ مناطقی که گفته میشود محل استقرار و آموزش واحدهای وابسته به شاخهٔ داعش خراسان شدهاند. طرح اسلامآباد ظاهراً بر استفاده از این شبکهها بهعنوان ابزار فشار بر طالبان و در عین حال بهعنوان «برگ معامله» با واشنگتن و حتی با بازیگران منطقه است؛ یعنی: ایجاد تهدید و سپس پیشنهاد مهار آن. 
اما بهنظر میرسد اینبار منطقه پیشدستی کرده است. شواهدی وجود دارد که برخی بازیگران منطقهای از جمله ایران، هند و روسیه در پی آناند که در صورت عملیاتیشدن این مراکز، دامنهٔ درگیری را از نواحی خط دیورند به داخل خاک پاکستان منتقل کنند. منابع مستقل حتی از امکان تجهیز طالبان با پهپادهای بدونمارک سخن میگویند که هدف آن جلوگیری از گسترش «پروژهٔ ناامنیِ اجارهای» است.
در همین حال، فعالشدن دوبارهٔ هند در پروندهٔ افغانستان، تماسهای استخباراتی پیدرپی دهلی با کابل، و سفرهای محرمانهٔ هیأتهای امنیتی چین به افغانستان که آخرین آن روز پنجشنبه گذشته به تاریخ 23 اکتوبر سال جاری بود، نشاندهندهٔ افزایش نگرانی قدرتهای آسیایی از نیت واقعی پاکستان است. شتاب روسیه در نزدیکشدن به طالبان نیز احتمالاً ناشی از اطلاعات و درکِ پیشینِ این کشور از طرحهای ناامنسازی منطقه توسط پاکستان و متحدانش است. چین، بهویژه پس سرمایه گذاری هنگفت و بعد از آن حملات مکرر بر اتباع و پروژههایش در پاکستان، و معاملات پنهانی شان با امریکا به این نتیجه رسیده که اسلامآباد دیگر شریکِ قابلاعتماد نیست، بلکه منبعی مزمن از بیثباتی است.
از سوی دیگر، وضعیت داخلی پاکستان نیز برای اجرای چنین پروژهای مساعد نیست: بحران اقتصادی، فرار سرمایه، فروپاشیِ مشروعیت سیاسی، شکاف میان نهادهای نظامی و ملکی و افزایش حملات تحریکی طالبان پاکستان (TTP) و دیگر گروهها که وارد ائتلافِ نانوشته علیه حکومت شدهاند، همگی نشانههاییاند که این کشور بیش از هر زمان دیگر درگیر ضعف فرسایش درونی است. در چنین وضعیتی، بازی با کارتِ ناامنی افغانستان و تبدیل کردن آن به تختهخیزی برای بیثباتسازیِ منطقه، ممکن است آخرین برگ؛ اما خطرناکترین؛ برای خود پاکستان باشد.
به بیان دیگر، پاکستان اینبار در باتلاقی فرو خواهد رفت که خود آن را خلق کرده است. سالها بازی دوگانه با واشنگتن، استفاده ابزاری از گروههای نیابتی، و صادرات بحران به دیگران، اکنون دامنِ خود این کشور را گرفته است. فرو رفتن در این باتلاق نهتنها زمینهٔ بیثباتی داخلی را تشدید کرده، بلکه به بازیگران منطقهای و جهانی این فرصت را داده تا از سردرگمیِ اسلامآباد به نفع خود بهره ببرند.
احتمال آن نیز وجود دارد که با افزایش حملات تروریستی و گسترش تنشها، بحث دربارهٔ امنیت سلاحهای هستهای پاکستان بار دیگر در دستور کار محافل بینالمللی، از جمله شورای امنیت سازمان ملل، قرار گیرد؛ بهویژه پس از پایان پروندهٔ هستهای ایران، ممکن است توجه قدرتهای جهانی به سمت خطرِ سلاحهای هستهای در دست حکومتی متزلزل و غیر مصون بودن آن معطوف شود.
نه منطقه همان منطقهٔ دو دههٔ پیش است، و نه پاکستان همان پاکستانِ سابق. موازنهٔ جدید قدرت در آسیا دیگر بهسادگی اجازه نخواهد داد که کشوری با ابزار ترور، ایجاد پناهگاه برای گروههای نیابتی و سیاستهای دوگانه، آیندهٔ صلح و ثباتِ منطقه را به گروگان بگیرد.
اینبار اگر آتش ناامنی زبانه کشد، شعلههایش پیش از هر جای دیگر، دامنِ سازندهٔ آن را خواهد گرفت.