
رویا، دانشجوی روان شناسی از ارزگان، پس از بسته شدن دانشگاه ها به روی دختران توسط طالبان، ناچار به ازدواج اجباری و مهاجرت شد. او اکنون در کویته پاکستان، بدون خبر از شوهر و با کار دستی امرار معاش می کند و طالبان را عامل نابودی آینده اش می داند.
نیمهروز است. من و رویا در اتاقی کوچک، سرد و نمناک روبهروی هم نشستهایم. او چشمانش را به دیوار دوخته؛ دیواری که سردی زمستان بوی نمآن را شدیدتر کرده است. پس از سکوتی طولانی، با آهی عمیق میگوید: «اگر طالبان نمیبودند، حالا من در افغانستان بودم؛ نان و وطن داشتم.»
او از ارزگان است؛ ولایتی که به گفتهی او در آن ضربوشتم، محدودیتهای اجتماعی، نبود دسترسی دختران به آموزش و کودکهمسری در موارد بسیاری امری نرمال محسوب میشود. در چنین محیطی، زنان بدون همراهی مردان از حویلی خانه هم بیرون رفته نمیتوانند. با وجود همهی این محدودیت ها، او مسیر تحصیل را ادامه داده و در سال 2019 مکتب را با فیصدی عالی در ارزگان به پایان رسانده است.
رویا پس از موفقیت در کنکور، در سال 2020 وارد دانشگاه شهید ربانی کابل شد و در رشتهی روانشناسی عمومی به تحصیل پرداخت. او میگوید که گرمِ درس بود و امید داشت پس از فراغت یک مرکز رواندرمانی تأسیس کند. حتی محل این مرکز را نیز در حومهی دشت برچی کابل از پیش مشخص کرده بود. او همزمان با درس، بهصورت رضاکار در مرکز مشاورهٔ «زندگی پویا» کار می کرد و با گروهی از مشاوران، برای افراد آسیبدیده از جنگ و انتحار خدمات رواندرمانی ارائه میداد.
با سقوط افغانستان به دست طالبان، مسیر زندگی رویا نیز دگرگون شد. او به یاد میآورد که در سال 2022، پس از ختم امتحان نهایی، ادارهی دانشگاه اعلام کرد که سمستر جدید آغاز نخواهد شد و دختران تا بهار سال آینده رخصتاند؛ با این دلیل که وزارت تحصیلات عالی تصمیم دارد «امکانات بیشتر» و «محیط امنتر برای تحصیل دختران» فراهم کند. او میگوید: «با امید دیدار دوباره از دوستانم خدا حافظی کردم و کابل را به مقصد ارزگان ترک کردم؛ اما آن بهار هرگز برای دختران نیامد. دانشگاه ها باز شدند، اما فقط برای پسران.»
باز نشدن دانشگاه برای دختران، رویا را در ارزگان در وضعیت بیسرنوشتی قرار داد. چند ماه نگذشته بود که به گفتهی خودش فشار خانواده و همسایهها آغاز شد: «همه میگفتند حالا که دانشگاه نداری، چرا ازدواج نمیکنی؟» این فشارها سرانجام به تصمیم او برای ازدواج انجامید. «با آمدن اولین خواستگار، پاسخ مثبت دادم. با این که حتا خانوادهی پسری که از من خواستگاری کرد مخالف بودند، ما با هم عروسی کردیم.»
او این ازدواج را نتیجهی اجبار و خشونت غیرمستقیم اجتماعی میداند. از دیدگاه رویا، خشونت فقط لتوکوب نیست؛ «اگر انسان حتی برای لحظهای احساس کند که در خانهی خود آرامش جسمی و روانی ندارد، این خشونت است.» او میگوید که برای فرار از نگاه و زبان مردم بود که به ازدواج تن داده است.
رویا دربارهی وضعیت دختران در ارزگان توضیح میدهد: «در ولسوالی هایی مانند ششبرجهی ارزگان خاص، چوره و دهراود، میزان ازدواج های زودهنگام، محدودیتهای شدید اجتماعی و خشونت علیه دختران بسیار بالا است. با بازگشت طالبان، اوضاع بدتر شده.» او از چشم دید خود در کلینیک محل زندگی اش می گوید: «بارها دختران کمسن، چهاردهساله یا حتی کوچکتر برای زایمان می آمدند؛ در حالی که شوهرانشان مردان بسیار بزرگسال بودند.»
پس از ازدواج، به دلیل نبود کار در ارزگان، شوهر رویا تصمیم گرفت بهطور غیرقانونی به ایران مهاجرت کند. او رویا را نزد پدرش گذاشت. رویا میگوید: «خانوادهام هم قصد مهاجرت به پاکستان را داشت. از شوهرم خواستم با هم به ایران برویم، اما گفت تو توان راه قاچاق را نداری.» شوهرش قول داده بود که در ایران کار کند و برایش پول بفرستد تا رویا بتواند در پاکستان درس بخواند.
اکنون دو سال از آن قول گذشته است. رویا در شهر کویتهی پاکستان با خانوادهی پدرش زندگی میکند. شوهرش نه برایش پول فرستاده و نه از او خبری رسیده است. « او دو سال است که لادرک است. حتی نمیدانم زنده است یا نه.»
رویا امروز با کمک خانواده و با درآمد اندک خامکدوزی روزگار میگذراند و کورس انگلیسی میرود. پدرش کارگر روزمزد است و در هفته شاید تنها یک یا دو روز کار پیدا کند. «برادر کلان ندارم و خواهرانم نیز مثل خودم گلدوزی میکنند.» درآمد ماهانهی او حدود ده هزار کلدار است؛ مبلغی که به سختی نیازهای ابتدایی را تأمین میکند.
رویا میگوید: «طالبان من را با رویاهایم در افغانستان زندهبهگور کردند. اگر طالبان نمیبودند، حالا از دانشگاه فارغ شده بودم و کار میکردم.» او از افسردگی و ناامیدیای میگوید که پس از سالها تلاش، اکنون در اتاقی نمدار در کشور بیگانه گریبانش را گرفته است:«هر بار که پدرم من را اینطور میبیند، پیرتر میشود.»
رویا امروز میان خود و زنانی که در افغانستان زیر برقع زندگی و مرگ را تجربه میکنند، تفاوتی نمی بیند. «زنان آنجا در بند زنجیر طالبان جان میدهند و من اینجا در حسرت آرزوهای بربادرفتهام نشستهام.»