نگاهی به زندگی احمدشاه مسعود (از تولد تا شهادت)؛ چریکی برای همه فصول

شهید احمد شاه مسعود قهرمان ملی به عنوان سمبل جهاد و مقاومت در افغانستان و منطقه شناخته میشود. سخن از زندگینامۀ احمدشاه مسعود، سخن از تبلور یک اراده و تصمیم برای سربلند بودن و سرافراز زیستن یک ملت است. سخن از زندگینامۀ موصوف، سخن از توضیح و تفسیر یک اندیشۀ متعالی و یک مکتب رهایی بخش در رهایی از حضیض ذلت است. سخن از زندگینامۀ مسعود سخن از اهتزاز درفش آزادی و آزادگی برستیغستان هندوکش و پامیر و بربلندای سلیمان و بابا است و سخن از فقدان مسعود، سخن از درد جانگداز استخوانسوز و ناله های برخاسته از سینه های شرحه شرحه از فراق است.
قصۀ حیات شهید احمد شاه مسعود، قصۀ آرزوها و امیدها در رسیدن به قلۀ آزادی و عدالت است. قصۀ حیات مسعود، قصۀ اسطوره سازان شرافت انسان، داستان راست قامتان تاریخ، بیان رزم و پیکار وارستگان زمان، شرح دردها، اندوه ها و رنج های بیکران مظلومیت و حقانیت یک ملت است. قصۀ حیات مسعود، قصۀ جنگ با تجاوز و اهریمن است. قصۀ پایداری و مقاومت، سرگذشت ایمان و حماسه، فریاد خشم و غریو تاریخ در برابر بیداد و جهل، داستان تسلیم نشدنها و کرنش نکردنها، بیان آوازهای درگلو خفه شدۀ نسل دیروز و پار و نسل گذشته های دور سرزمین ما.
قصۀ حیات مسعود، قصه ای جوانمردی و شجاعت است. قصۀ پرواز خستگی ناپذیر برفراز هندوکش پیر، برای آزاد بودن و آزاد زیستن. داستان سختیها و رنجها در مسیر حق و عدالت برای مردم و در راه مردم، بیان راز و نجوای جاودانگی و نمادشدن در تاریخ امروز و فردای سرزمین ما.
احمد شاه مسعود در درازنای تاریخ دیار ما به ویژه درسده های اخیر این عصر یک چهرۀ استثنایی و منحصر به فرد بود. او ثمرۀ سده های متوالی ده ها نسل مبارز و آزادیخواه خراسان زمین بود که از کوه پایه های هندوکش، رمز پایداری و بیگانه ستیزی، قامت بر افراخت و با ایمان واراده ای به استواری صخره های بزرگ و قله های بلند آن، در مسیر مبارزه و مقاومت خود به نماد آزادی تبدیل شد. مطالعۀ زندگی مسعود به خصوص در دورۀ جهاد و مقاومتش فراگیری و آموزش درس عزت و آزادگی است.
این زندگینامه که با اختصار و اجمال نگاشته شده تنها نگاه گذرا به دوره های مختلف حیات آن شهید نستوه و آن آیت سترگ آزادگی و شهامت است. شناخت مشروح و مفصل دوره های زندگی وی به تحقیقات مکمل و دقیق حوادث و تحولات دونیم دهه ی اخیر در عرصه های گوناگون حیات کشور ارتباط می گیرد که آنرا باید در منابع و مراجع مختلف محققین و نویسندگان جستجو کرد.
معروف به شیر پنجشیر
احمدشاه مسعود در 11سنبله 1332 هـ شـ مطابق به 2 سپتمبر 1953 میلادی در روستای جنگلک از توابع بازارک در وادی معروف پنجشیر چشم به دنیا گشود. وادی استراتژیک پنجشیر قبل از فروپاشی حاکمیت نخست طالبان ازمناطق مربوط به ولایت پروان در سلسله کوه های هندوکش بود که اکنون به عنوان یک ولایت مستقل کشور از ولایات 34 گانۀ افغانستان شناخته می شود. مدخل وادی پنجشیر از کابل پایتخت کشور 95 کیلو متر فاصله دارد.
خانواده
پدر احمدشاه مسعود دگروال دوست محمد از افسران ارتش افغانستان در دوران سلطنت محمدظاهرشاه بود. پدربزرگش یحیی خان یکی از بزرگان مردم در پنجشیر به حساب می رفت که دردوران پادشاهی امان الله خان به عنوان کارمند و مامور رسمی دولت وظیفه ی خزانه دار نقدی رابه دوش داشت. او همچنان درتشویق وجمع آوری مجاهدان و مبارزان از زادگاه خود، وادی پنجشیر برای کسب استقلال از استعمار بریتانیا در سلطنت شاه امان الله شخص فعال و پر تحرک محسوب می شد. مادر احمد شاه مسعود دختر میرزا محمد هاشم خان از خانوادۀ صاحب اعتبار و با نفوذ محلی "رخه" مرکز ولسوالی پنجشیر بود.
دوست محمد پدر احمدشاه مسعود سه بار ازدواج کرد. این ازدواجها بنا برفوت خانم هایش صورت گرفت. او درنتیجۀ این سه بار ازدواج صاحب یازده فرزند شد که شش تن آنها پسر و پنج تن دختر بودند.
احمدشاه مسعود باشش فرزند دیگر از خانم دوم و در میان آنها سومین فرزند خانواده است. پیش از او یک خواهر و برادرش یحیی و بعد از او دو برادر دیگرش احمدضیاء و احمدولی تولد شده اند. برادر بزرگ احمد شاه مسعود به اسم دین محمد از ازدواج اولی که افسر ارتش بود درسال 1366 (1988) از شهر پشاور در پاکستان ناپدید شد.
دوران تعلیم و تحصیل
احمدشاه مسعود بعد از بازگشت باخانواده ازهرات به کابل، وارد لیسه ی استقلال گردید. او صنف پنجم را از لیسه ی استقلال آغاز کرد و دوره ی لیسه را در همین مکتب به پایان رسانید. لیسه ی استقلال یکی از مکاتب عالی پایتخت بود که مضامین آن به زبان فرانسوی و غالباً توسط معلمین فرانسوی تدریس می شد. بیشتر در این لیسه افراد متمول و منسوب به طبقات بالای جامعه و فرزندان افسران نظامی دولت راه می یافتند. مسعود تا صنف نهم لیسه از شاگردان ممتاز صنف خود بود.
در پایه دهم بعد از اینکه دو سوال ذهنی را در میان هم صنفی ها پاسخ داد، مورد توجه استاد فرانسوی اش «ژیل» واقع شد و او را سخت مورد تشویق قرار داد.
احمد شاه مسعود می گفت: تشویق آن استاد که سخت مورد احترام شاگردان بود، روحیهی او را دگرگون کرد و به مطالعه تشویقش نمود. و چنان به درس علاقه پیدا کرد که روزهای تعطیل را نیز از رفتن با رفقایش از یاد برد و در خانه به مطالعه می پرداخت و نتیجه آن شد که در پایه یازدهم مکتب از شاگردان ممتاز گردید. با پشتکار و تلاش پیگیر به این مشکل فایق آمد و در ریاضی چنان مهارت و لیاقت کسب کرد که خود برای تدریس به شاگردان دوره ی ابتدایی دوره ریاضی تشکیل داد و سالهای بعد از محل این دوره در جهت پیشبرد فعالیت های سیاسی استفاده نمود.
احمدشاه مسعود پس از فراغت از لیسه ی استقلال مصمم و علاقمند به تحصیلات عالی در دانشگاه نظامی شد. اما او در این علاقه و تصمیم با مخالفت خانواده، به خصوص پدرش روبروگردید. پدر و خانواده او را ترغیب کردند تا به جای ورود به دانشگاه نظامی، علاقه و توجه خود را معطوف به رفتن فرانسه برای تحصیل بسازد. آن زمان کشور فرانسه به فارغ یا فارغان پیشتاز لیسه ی استقلال بورس ادامه تحصیل داده بود، که احمدشاه مسعود ازسوی لیسه ی مذکور یکی از کاندید های این بورس تحصیلی بود. اما مسعود علاقه ای به رفتن به فرانسه نشان نداد و در امتحان کنکور ورود به دانشگاه در پایان سال 1349 مؤفق شد تا به انستیتو پلی تکنیک راه یابد. هرچند که در وهله ی نخست از راه یافتن به پلی تکنیک چندان راضی به نظر نمی رسید اما بعداً با علاقمندی تحصیل خود را در حمل 1350 در پلی تکنیک آغاز کرد. این انستیتو که توسط شوروی دایر شده بود مؤسسه ی عالی تحصیلی معادل دانشگاه کابل محسوب می شد که دانشجویان در رشته های مختلف مهندسی در آن به تحصیل می پرداختند. ولی احمدشاه مسعود که به دلایل فعالیت سیاسی مورد تعقیب دولت محمد داود قرار گرفت بیشتر ازدوسال نتوانست به تحصیلات خود در پلی تکنیک ادامه بدهد.
سرگرمی وتفریح
مسعود از همان آغاز کودکی مانند بسیاری از کودکان همسال خود به سرگرمی و تفریح علاقه داشت. اما آنچه که در این سرگرمی ها و تفریحات موصوف در میان همسالان و هم صنفانش جالب به نظر میآمد، علاقه ی او به روش نظامیگری و امر و نهی به شیوه ی افسران ارتشی نسبت به همقطاران هم سن و سالش بود. شاید آن زمان این احساس و تمایل برای او از پدرش از حیث افسر ارتش ناشی می شد، اما سالهای بعد دیده شد که مسعود خود در نظامی گری و مبارزات مسلحانه استعداد و توانایی فوق العاده و شگرفی دارد. او در طفولیت و دوران ابتدایی مکتب با همسالان خود در بازیها و تفریحات به عنوان فرمانده و قوماندان آنها ظاهر می شد.
یکی از دوستان نزدیکش حکایت شیرین نقل می کند:
احمد شاه در کارته ی پروان همسایه ی ما بود. با آنکه یازده سال بیشتر نداشت، رفتار برازنده و تأثیر گذار داشت. روزی جمعی از دوستان دورتر از ساحه ی مسکونی خویش به تفریح و بازی پرداختیم. هنگام بازگشت برای آنکه زودتر به منزل برسیم وارد یک زمین کشاورزی شدیم، هنوز مسافتی را طی نکرده بودیم که صدای هیاهو و خشم مرد دهقان ما را به وحشت افگند. همه در یک استقامت می دویدیم و مرد نیز از تعقیب ما دست بردار نبود. ترسیده بودیم و نمی دانستیم چه باید بکنیم. ناگاه فریاد احمد شاه مسعود بلند شد که: پراکنده شوید و هرکدام از یک سمت فرار کنید. اینطور او نمی داند که کدام مان را باید تعقیب کند. ما به فرمان احمد شاه مسعود از خشم مرد دهقان گریختیم و از آن پس او را به عنوان فرمانده گروه خود انتخاب کردیم و او نیز هر روز با انضباطی دقیق و دستورالعمل های محکم ما را تعلیم می داد.
از کاغذهای ضخیم، کلاه افسران و سربازان و سایر نشانهای نظامی را می ساخت و آنرا به سرو وسینه های شان می آویخت و سپس فرمان تمرین و مانور نظامی می داد. سرگرمی و تفریحات دیگر او در ایام تعلیم و دوره ی نوجوانی والیبال، فوتبال و کاراته بود. وی به خصوص علاقه ی زیادی به فوتبال داشت. در دوران لیسه کاپیتان، تیم فوتبالی در کابل بود. جالب این که تیم او با تیم فوتبال دیگری که داکتر نجیب الله آخرین رئیس دولت حزب دمکراتیک خلق در آن عضویت داشت به مسابقه پرداخت و در آن مسابقه میان او و نجیب الله بر سرداوری، مشاجرات لفظی به وقوع پیوست. مسعود در سالهای تعلیم و تحصیل در لیسه استقلال و پلی تکنیک پیوسته به بازی فوتبال ادامه داد. و بعداً حتی در دوران جنگ علیه قوای شوروی در دهه ی 1980 مسیحی گاهی با مجاهدان همسنگرش به بازی فوتبال می پرداخت. او در تمام سرگرمی ها با همبازان و همسالان خویش برخورد و رفتار صمیمانه داشت و با آنها همیشه به زبان نیکو سخن می گفت. او تیم و گروه همباز خود را از میان بچه های با ادب و دارای اخلاق خوب انتخاب می کرد، چون او از همان آغاز اخلاقیات و فضایل اخلاقی را در زندگی بسیار جدی می گرفت.
فعالیت و مبارزه ی سیاسی
احمدشاه مسعود در دوره ی لیسه با افکار و جریانات سیاسی جامعه و کشور آشنا شد. آن زمان (سالهای دهه ی چهل هجری شمسی) محیط مکاتب و دانشگاه کابل پر از تب و تاب جریانات سیاسی با اندیشه و اعتقادات گوناگون بود. در آن سالها احزاب سیاسی چپ با اندیشه های کمونیستی در محیط آموزشی و تحصیلی، به ویژه در دانشگاه کابل بیشتر از همه حضور و جاذبه داشتند. اما مسعود در میان این جریانات و گروه ها از همان آغاز به سوی جریان اسلامی تمایل نشان داد. او در یک خانواده ی مسلمان و متدین تولد یافته بود. والدینش از همان اویل کودکی به تعلیمات دینی اش توجه ویژه مبذول می داشتند. آنها به اخلاقیات و فضایل دینی فرزندشان توجه نشان می دادند. اولین گام آنها برای آموزش و فراگیری خواندن و نوشتن مسعود، فرستادن مدوام او برای تعلیم قرآن کریم نزد امام مسجد بود. پدرش به این امر مداومت داشت. چه در پنجشیر، چه در هرات و چه در کابل. احمدشاه مسعود نیز از اهتمام والدینش به تعلیمات دینی بهره ی زیادی برد. از اویل کودکی با اخلاقیات و فضایل دینی رشد کرد و در برابراحکام و اعتقادات اسلامی مطیع بود. علاوه براین، پدر در محیط خانواده همیشه از اوضاع و جریانات سیاسی کشور سخن می گفت. از دخالت شوروی در افغانستان و از نفوذ احزاب کمونیستی اظهار نگرانی می کرد. این مباحث در محیط خانواده از جانب پدر مایه ی تأمل و تفکر مسعود به سوی مسایل سیاسی می شد و او را در پیوستن به جریان اسلامی محیط مکتب و دانشگاه انگیزه می داد. از همین رو او به سوی جریان سیاسی معتقد به اسلام در محیط مکتب و دانشگاه متمایل شد. برخورد توهین آمیز افراد و عناصر وابسته به جریانات چپ کمونیستی در برابر دین و اعتقادات دینی در محیط آموزشی بیش از پیش احمدشاه مسعود را به طرف جریان اسلامی کشاند. او در نخستین سال تحصیل در پلی تکنیک کابل از طریق دوست خود صبور با مهندس حبیب الرحمن از رهبران دانشجویی جریان اسلامی در دانشگاه کابل آشنا شد. حبیب الرحمن نیز محصل پلی تکنیک بود که درمیان تشکل جریان اسلامی مسوولیت جلب و جذب افسران ارتش را به این جریان به عهده داشت. برنامه ی تنظیم و جلب و جذب صاحب منصبان ارتش غرض تصاحب قدرت سیاسی از راه کودتا از سوی تمام جریانات سیاسی چپ و راست تعقیب می شد. جریان اسلامی که خود را جوانان مسلمان می خواندند در محیط دانشگاه و بیرون از آن به اخوانی ها شهرت داشتند. آشنایی مسعود با حبیب الرحمن تحول عمده ای در زندگی او محسوب می شد. او شدیداً تحت تأثیر شخصیت حبیب الرحمن قرار گرفت. آنگونه که بعداً در سالهای جهاد و مقاومت از حبیب الرحمن با احترام و نیکویی یاد می کرد و او را انسان آگاه، مسلمان معتدل و وطندوست می خواند.
احمدشاه مسعود هرچند در دوسال نخست تحصیلش در پلی تکنیک روابط بسیارنزدیک با حبیب الرحمن داشت و درکنار او به فعالیت های سیاسی می پرداخت اما بعد از کودتای سردار محمد داود در 1352 عمیقاً وارد عرصه ی سیاست و مبارزات سیاسی گردید. وی در این وقت اقدام به جلب و جذب افسران ارتش به نهضت اسلامی کرد. چون جگرن محمد غوث شوهر خواهرش از افسران مسلمان ارتش و شخص مناسبی برای جذب بیشتر افسران دیگر به جریان اسلامی شمرده می شد. اما حکومت محمدداود که در آن عناصر چپی نفوذ و قدرت داشتند و به فعالیت نهضت اسلامی یا اخوانیها/جوانان مسلمان نظارت می کردند، به سرکوبی جریان اسلامی متوسل شد. و جریان اسلامی در دانشگاه و بیرون از آن زیر ضربات دولت محمدداود قرار گرفت.
دوران اختفاء
احمدشاه مسعود در لیست افراد مورد تعقیب و دستگیری ازسوی دستگاه پلیس و امنیت حکومت محمدداود قرارداشت. اما او قبل از آنکه دستگیر و به زندان کشانده شود دست به اختفاء زد. وی نخست روزها یی را در کابل در خانه ی دوستان خویش پنهان شد و سپس روانه ی زادگاهش پنجشیر گردید. هرچند او در پنجشیر همچنان در خفا و پنهان از انظار عامه زندگی کرد اما شور و علاقه به فعالیت سیاسی و مبارزه مانع فرو رفتن وی درسکوت و گوشه نشینی می شد. دستگیری مهندس حبیب الرحمن و جمعی از دوستان و یاران او توسط حکومت محمدداود از یکسو مایه ی تأثر و ناراحتی اش گردید و ازسوی دیگر اراده و عزم او را در دوام مبارزه تقویت کرد. وی از پنجشیر پیوسته به برقراری ارتباط میان دوستان و یاران خود چه در زندان و چه بیرون از آن می پرداخت. و برای تأمین چنین روابط و تبادل افکار با دوستان وهمفکران خویش چند بار به مناطق مختلف شمالی و شمال کابل سفرکرد. او باری در زمستان 1353 مخفیانه به شهر کابل رفت و برای آخرین بار با مادرش که دربستر بیماری بود، ملاقات نمود. در همین ایام مهندس حبیب الرحمن از سوی حکومت محمدداود اعدام گردید و خبر اعدام او احمدشاه مسعود را بیشتر از پیش مصمم ساخت تا همچنان در مسیر مبارزه ی خود استوار و ثابت قدم باقی بماند.
مسعود در اواخر سال 1353 به صورت مخفیانه به راهنمایی و همکاری مهندس جان محمد به پاکستان رفت. قبل از او تعدادی انگشت شماری از رهبران و فعالان جریان اسلامی محیط دانشگاه به شمول برهان الدین ربانی و گلبدین حکمتیار که مورد تعقیب حکومت داودخان قرارگرفته بودند به پاکستان پناه بره بودند. جان محمد که احمدشاه مسعود را در رفتن به پاکستان همکاری کرد نیز ازفعالان نهضت اسلامی پناهنده در پیشاور بود. او گاهی مخفیانه به کابل می آمد و روابط اعضای داخل نهضت را با رهبران و فعالان در پیشاور تأمین می کرد. دولت پاکستان که بر سر خط دیورند با محمدداود روابط پرتشنج داشت این پناهندگان سیاسی جریان اسلامی را در پیشاور اقامت داد. در میان آنان گلبدین حکمتیار که بعد از دستگیری حبیب الرحمن وظیفه ی او را درجلب و جذب و تنظیم افسران ارتش به جریان اسلامی عهده دار شده بود بیش از بیش روابط نزدیک با اسلام آباد به خصوص با ارتش وسازمان استخبارات آن (آی اس آی) برقرارکرد. حکمتیار در حالی به جای حبیب الرحمن مسوولیت کارهای نظامی نهضت اسلامی را به دست گرفت که حبیب الرحمن قبل از دستگیری اش از تندروی و خشونت حکمتیار در مبارزه و فعالیت نهضت اسلامی ناخشنود و نگران بود.
گلبدین حکمتیار از پیشاور به جذب و جلب افسران ارتش در کابل پرداخت و برنامه ی کودتا و قیام مسلحانه را برای سرنگونی دولت محمدداود و تصاحب قدرت سیاسی در دست گرفت. در این طرح و برنامه، دولت پاکستان به خصوص استخبارات نظامی ارتش (آی اس آی) حکمتیار را مورد حمایت و تشویق قرار می داد تا محمدداود تحت فشار قرار بگیرد و بر سر دیورند با پاکستان وارد معامله شود. احمدشاه مسعود در پیشاور با رهبران و فعالان نهضت اسلامی راه های مبارزه و مقاومت علیه حکومت محمدداود را که به سرکوبی نهضت مذکور کمر بسته بود مورد بحث و ارزیابی قرارداد. در حالیکه حکمتیار از کودتای نظامی و شورش مسلحانه ی اعضای نهضت اسلامی حمایت می کرد، مسعود زمینه را برای قیام نظامی نامساعد می دانست و به پیروزی کودتا بی باور بود. اما حکمتیار از مؤفقیت کودتا اطمینان داشت و از نتایج مثبت کار خود در میان ارتش سخن می گفت.
فرماندهی در نخستین قیام مسلحانه
در اواخر زمستان 1353 که احمد شاه مسعود به پیشاور رفت، تعدادی از اعضای فعال نهضت جوانان مسلمان افغانستان معروف به اخوانیها(نهضت اسلامی) که به بیش از چهل نفر می رسیدند به قصد فراگیری تعلیمات نظامی به پاکستان آمدند. مسعود در این تعلیمات کوتاه نظامی مشارکت داشت. هدف از این تعلیمات نظامی، آمادگی برای انجام قیام مسلحانه در برخی ولایات و اطراف کشور در همآهنگی با کودتای نظامی ای بود که در کابل به وقوع می پیوست. گلبدین حکمتیار که مسوولیت امور نظامی نهضت جوانان مسلمان را به دوش داشت از موفقیت برنامه ی کودتا به همه اعضای نهضت اطمینان داده بود. تدارک برای کودتا و قیام تا فصل تابستان اتخاذ شد و احمدشاه مسعود به حیث فرمانده قیام در دره ی پنجشیر تعیین گردید. اما او علی الرغم بی باوری به پیروزی کودتا و تشخیص زمینه ی نامساعد برای قیام، ناگزیر به اطاعت از اقدامی شد که در آن جمعی از فعالان نهضت اسلامی مشارکت داشتند. در این قیام دکتر محمد عمر در ولایت بدخشان، جان محمد در ولایت کنرها، مولوی حبیب الرحمن در ولایت لغمان و عبدالخالق در ولایت پکتیا فرماندهی عملیات را عهده دار شدند. احمد شاه مسعود که بیشتر از همه در مورد قیام و کودتای مذکور شک و تردید داشت به تدابیر و راه هایی اندیشید که در صورت ناکامی قیام می باید به آن متوسل می شد. اساسی ترین اندیشه و برنامه ی او در صورت ناکامی قیام و کودتای نظامی، تداوم مبارزه بود. از این رو قبل از ورود به پنجشیر و آغاز قیام مهندس محمد اسحاق و برادرش کفایت الله دوتن از همرزمان خود را که از مرکز ولسوالی پنجشیر (رخه) بودند به پنجشیر فرستاد تا تمام دره های جانبی اطراف رخه را ببینند و موقعیت اراضی آن را به دقت مطالعه نمایند.
احمدشاه مسعود در تیر ماه 1354 به پنجشیر آمد. تعدادی از محصلین دانشگاه کابل و سایر مؤسسات عالی آموزشی عضو نهضت اسلامی را که قبلاً برای شرکت در قیام مسلحانه تشخیص شده بودند در اواخر تیر ماه در پنجشیر جابجا کرد. او این برنامه را به دور از آگاهی سازمان امنیت دولت و پلیس با دقت عملی نمود. برای افرادی که مورد پرسش همسفران شان به سوی پنجشیر و هرکسی دیگر قرارمی گرفتند، سپری نمودن روزهای تعطیلات تابستانی نزد صنفی ها و دوستان شان ظاهراً دلیل موجه و قانع کننده بود.
احمدشاه مسعود در این اولین فرماندهی قیام مسلحانه علیه دولت 21 سال داشت. او درشب اول اسد 1354 افراد تحت فرمان خود را برای تصرف ولسوالی تنظیم و سازماندهی کرد. آنها در چهار دسته تقسیم شدند. یکدسته برای قطع راه اصلی ورود به وادی پنجشیر، مدخل دره، فرستاده شد. و سه دسته ی دیگر برای تصرف مراکز اداری حکومت در رخه مرکز ولسوالی موظف شدند. این افراد با سلاح هایی که خود حین ورود به پنجشیر مخفیانه آورده بودند مسلح شدند. مسعود عملیات را در سحر گاه اول اسد پس ازطلوع آفتاب آغاز کرد و به سرعت، بدون تلفات و خون ریزی مرکز ولسوالی را به دست آورد. آنگاه به رادیوی دولتی که از کابل پخش می گردید گوش فراداد تا خبر پیروزی کودتا را بشنود. گلبدین حکمتیار پیش از قیام اسد گفته بود کودتا توسط جنرال عبدالکریم مستغنی رییس ستاد مشترک ارتش دولت به راه می افتد و قیام کنندگان در اطراف، پیروزی کودتا را از رادیو می شنوند. احمدشاه مسعود چندساعت بعد از تصرف مرکز ولسوالی به جای شنیدن خبر کودتا از رادیو، خبر ورود نیروهای دولتی را به پنجشیر شنید. هنوز نیروهای دولتی به محل شورش مسلحانه در رخه نرسیده بودند که مردم محل به شورشگران حمله بردند. تلاش مسعود و قیام کنندگان برای قانع ساختن مردم که آنها را پاکستانی و تخریبکار می خواندند بی نتیجه ماند. احمدشاه مسعود با ورود نیروهای دولتی از بیرون پنجشیر، فرمان عقب نشینی را به همرزمان خود صادر کرد. هرچند او با جمعی از یارانش به سختی موفق گردید تا زنده و سلامت از این قیام مسلحانه بیرون شود اما 12 تن آنها در این واقعه کشته و یا اسیر نیروهای دولت شدند. این قیام نافرجام، نخستین تجربه ی نظامی و فرماندهی احمدشاه مسعود بود که در شکل گیری مبارزه و مقاومت آینده و مسیر کار و عمل او اثرات عمده و تعیین کننده ای به جا گذاشت.
نجات از نخستین دسیسه ترور
احمدشاه مسعود بعد از ناکامی قیام مسلحانه در پنجشیر روزگار دشواری را گذراند. زندگی سخت در اختفاء توأم با تغییر مداوم مکان ، چه در پنجشیر و داخل کشور و چه در پیشاور و نقاط مرزی از یکسو، منازعه با گلبدین حکمتیار در مورد قیام ناکام مسلحانه ی اسد 1354 و برسرنحوه ی تداوم مبارزه و چگونگی سرنوشت آینده ی نهضت اسلامی ورهبری آن از سوی دیگر دشواریها و معضلات جدی مسعود در آن روزگاران بود.
قیام نافرجام مسلحانه ی 1354 ضربه ی سختی را به جریان اسلامی وارد آورد. سرنوشت قیام در مناطق دیگر و سرنوشت فرماندهان آن ناگوارتر از قیام پنجشیر بود. در لغمان مولوی حبیب الرحمن فرمانده قیام به قتل رسید. در بدخشان دکتر محمدعمر پس از مدتی بدون وقوع قیام اسیر نیروهای دولتی گردید. در پکتیا فرمانده آن دست به قیامی نزد. و در کنرها مهندس جان محمد بعد از یک جنگ کوتاه و عقب نشینی، دوباره به پاکستان برگشت. صدمات و ضربات دولت به سایر اعضای نهضت اسلامی پس از این قیام بیشتر از ضربات و تلفاتی بود که نهضت مذکور در محل و زمان شورش مسلحانه 1354 متحمل شد. ده ها نفر از اعضا و هواداران جریان اسلامی از مکاتب و دانشگاه مرکز و ولایات توسط دستگاه امنیت و پلیس دولت دستگیر و زندانی گردیدند. بسیاری از این افراد که تعدادشان به بیش از صد نفر می رسید در جوزا 1358 در حکومت تره کی و امین به رغم اتمام دوره ی حبس شان در کشتارگاه پلچرخی تیر باران و یا زنده به گور شدند. و ده ها تن دیگر با ترک تحصیل و محیط کار خود به زندگی مخفیانه روی آوردند و یا به پاکستان و ایران فرارکردند.
احمد شاه مسعود که بعد از مدتی به پیشاور برگشت به انتقاد شدید از گلبدین حکمتیار پرداخت. او طرح کودتا و برنامه ی خشونتبار و نظامی حکمتیار را در مبارزه علیه دولت محمدداود نادرست و غلط خواند و او را عامل تلفات خونین نهضت اسلامی و سرکوبی اعضای آن تلقی کرد. همچنان او حکمتیار را متهم ساخت که در کودتا و قیام نظامی علیه حکومت محمدداود بدون در نظرداشت زمینه و شرایط قیام به خواست و تمایل دولت پاکستان و استخبارات نظامی آن عمل نموده است. وی خواستار برکناری حکمتیار از رهبری امور نظامی شد. از نظریات احمدشاه مسعود جمعی دیگر از پناهندگان تبعیدی نهضت اسلامی از جمله مهندس جان محمد فرمانده قیام 1354 در کنرها حمایت می کردند. اما گلبدین حکمتیار آنها را اخلالگر و جاسوس حکومت محمدداود می خواند. با اوج گیری اختلاف و منازعه در میان آنها، جان محمد اولین قربانی اقدام حکمتیار شد. او را حکمتیار به نام جاسوس داودخان در زندان آی اس آی به بندکشید و سپس به سایرین، از اعتراف وی به جاسوسی و همراهی احمدشاه مسعود سخن گفت. احمدشاه مسعود خواستار ملاقات با جان محمد شد تا کذب ادعای حکمتیار را به اثبات برساند. او ظاهراً برای شنیدن اعترافات جان محمد به دفتر آی اس آی برده شد. اما در آنجا با گلبدین حکمتیار روبرو گردید که برای گرفتاری اش از قبل صحنه سازی کرده بود. مسعود که به سرعت توطئه در برابر خود را درک کرد با استفاده ازاسلحه خود و نشانه گرفتن به سوی حکمتیار، از اتاق خارج شد. وی را (مسعود) در این لحظه مهندس محمدایوب که بعداً در دوران جهاد علیه تجاوز شوروی ریاست کمیته ی نظامی جمعیت را به دوش داشت همراهی می کرد. در حالیکه احمدشاه مسعود از توطئه ی دستگیری و قتل خود توسط حکمتیار نجات یافت، روزهای بعد مهندس جان محمد در زندان به قتل رسید. پس از آن احمدشاه مسعود بیشتر وقت خود را در مناطق مرزی و داخل افغانستان می گذراند و در رفت و آمد به پیشاور با احتیاط عمل می کرد. اختلاف میان پناهندگان نهضت اسلامی به نقطه ی غیر قابل بازگشت رسید. آنها به دو دسته ی جداگانه تقسیم شدند: عناصر تند رو، احساساتی و افراطی که فقط فکر کودتا و جنگ را علیه حکومت محمدداود در سرداشتند به طرفداری از گلبدین حکمتیار قرارگرفتند. احمدشاه مسعود با افراد معتدل و عملگرا که از مشی مبارزه ی آرام و مسالمت آمیز و حتی مذاکره با حکومت محمدداود جانبداری می کردند با جمعیت اسلامی افغانستان در کنار استاد برهان الدین ربانی باقی ماندند. اما کودتای ثور 1357 و حاکمیت حزب دمکراتیک خلق راه را به روی مبارزات مسالمت آمیز بست و احمدشاه مسعود برای بار دوم در وادی پنجشیر فرماندهی قیام مسلحانه را به دوش گرفت.
کودتای ثور و آغاز مرحله ی جدید جهاد
احمدشاه مسعود پس از کودتای 7 ثور 1357 حزب دمکراتیک خلق که موجب سرنگونی حکومت محمدداود و حاکمیت حزب مذبورشد، وارد مرحله ی جدیدی از زندگی سیاسی و مبارزاتی خود گردید. او در بهار 1358 (1979) با بیش از سی تن همفکران و همرزمانش که همه از اعضای جریان اسلامی متعلق به جمعیت اسلامی بودند وارد پنجشیر شد. او این بار فرماندهی قیام و مقاومت مسلحانه را علیه رژیم کمونیستی حزب دمکراتیک خلق نه تنها در پنجشیر بلکه در سراسر ولایت پروان ـ کاپیسا و ولایات شمال کشور به دوش داشت. مرحله ی جدید فرماندهی در مبارزه و مقاومت مسلحانه ی مسعود از مرحله ی پیشین سال 1354 متفاوت بود. در این مرحله، مقاومت و مبارزه ی مسلحانه ی مسعود حمایت و همراهی مردم را با خود داشت. چون حزب دمکراتیک خلق از حیث یک حزب کمونیستی وابسته به شوروی به اشتباهات فزاینده، باعملکرد شتابزده و غیرعقلانی و با ارتکاب جنایات وحشتناکی در حبس و کشتار، مخالفت و تنفر مردم را در برابر خود برانگیخته بود. از این رو زمینه ی عینی و ذهنی مبارزه ی مسلحانه علیه حکومت حزب مذکور بر خلاف حکومت محمدداود بسیار مساعد به نظر می آمد.
احمدشاه مسعود در مرحله ی جدید رهبری و فرماندهی مبارزه ی مسلحانه در وضعیت بهتر از گذشته قرارداشت. او در سالهای زندگی مخفیانه در پنجشیر مطالعات زیادی را هم در مورد مردم و جامعه و هم در مورد موقعیت جغرافیایی و ساختمان اراضی وادی پنجشیر و اطراف آن انجام داده بود. بنا بر این بدون فوت وقت دست به کار شد و در اولین گام ده تن از همراهانش را به شمال هندوکش در ولسوالی اندراب غرض شروع مبارزه ی مسلحانه فرستاد و خود در پنجشیر به صورت نیمه علنی کار دعوت مردم را به مقاومت آغاز کرد. گام بعدی او جمع آوری افراد داو طلب و یا سرباز گیری برای عملیات نظامی جهت تصرف مراکز دولتی در وادی پنجشیر بود. او در چند روز محدود، رخه مرکز ولسوالی و دو مرکز علاقه داری های حصه ی اول و دوم پنجشیر را تصرف کرد و سراسر وادی را از سلطه ی حکومت حزب دمکراتیک خلق بیرون کرد ( فکر می کنم مرکز علاقه داری به معنی مرکز بخش باشد). او سپس بزرگراه سالنگ که شمال کشور را به پایتخت و جنوب وصل می نمود مسدود ساخت و با نیروی های دولتی به نبرد ادامه داد. احمدشاه مسعود در این جنگ بعد از شش هفته از ناحیه ی ران پا زخم برداشت و نیرو های دولتی موفق به تصرف دوباره ی وادی پنجشیر شدند. مسعود در این نبرد شکست خورد و با تعدادی کمی از همراهانش به پریان آخرین روستای پنجشیر به سوی ارتفاعات شمال وادی عقب نشست.
ادامه ی نبرد به صورت جبهه ای در شش هفته نخستین، اشتباه در شروع این مرحله از مقاومت بود که مسعود اندوخته و تجارب فراوانی از آن گرفت. او با اراده ی قوی، هرچند با دشواریهای زیادی، مقاومت را دوباره آغاز کرد. به تشکیل دسته های منظم چریکی پرداخت و قبل از شروع مجدد عملیات به تعلیم و تربیت نظامی و سیاسی آنها مبادرت ورزید. احمدشاه مسعود بعد از این، جنگ پارتیزانی و چریکی را به شیوه ی علمی گام به گام در کلیه مراحل مبارزه و جهاد مسلحانه تعقیب کرد. او بنیانگذار جنگ پارتیزانی به گونه ی علمی در افغانستان شد. و به تجارب علم جنگ پارتیزانی در جهان معاصر با راهکارها و راهبرد های خویش در طول دوران جهاد و مقاومت مسلحانه افزود. تدوین و تنظیم اندیشه و عمل مسعود در عرصه ی جنگ پارتیزانی در دوره ی جهاد مسلحانه یکی از منابع مطمئن علمی این جنگ محسوب می شود که مردم افغانستان و مردم هرجامعه و کشور دیگری درهردوره ای ازحیات شان می توانند برای دفاع از وطن و آزادی شان در برابر بیداد و تجاوز از آن استفاده نموده و الهام بگیرند.
احمد شاه مسعود در مرحله ای بعد از شکست فوق الذکر که به سرباز گیری مجدد و تنظیم قطعات منظم مجاهدین برای نبردهای بعدی پرداخت، عملیات جنگی را از نو آغاز کرد. او دوباره مراکز اداری و نظامی دولت حزب دمکراتیک خلق را به جز از رخه مرکز ولسوالی در سراسر وادی پنجشیر تسخیر نمود و با تجاوز قوای شوروی وارد دوره ای جدید مبارزه ی مسلحانه گردید که مشخصه ی آن، جهاد و قیام سرتاسری ملی در برابر تجاوز نظامی قوای اشغالگر شوروی بود.
دوران جهاد در سالهای تجاوز شوروی(حکومت دمکراتیک خلق افغانستان)
جوان دلیر قصه های خوب سرزمین افغانستان، سالیان بسیار را در کنار مردم توفان زده اش سپری می کند، دست از همه ی آسودگی ها می شوید و با سینه ی سپر کرده ی فولادین و با بازوان توانای آهنین و با اندیشه ی تابناک و زرین و با دمی استوار می رزمد. او بنای جنگ چریکی را می گذارد. جنگی که دشمن را به نابودی می کشاند و نبوغ و ابتکار نظامی احمد شاه مسعود را در تمام جهان پخش می کند.
احمد شاه مسعود در سالهای تجاوز و اشغال توسط ارتش سرخ شوروی، فرمانده استثنایی و منحصر به فرد در جهاد و مبارزه ی مسلحانه ی افغانستان بود. او در این سالها میان مردم و مجاهدین به آمرصاحب معروف گردید و در وادی پنجشیر و بیرون از آن به ویژه در دوسوی هندوکش به رهبر دوست داشتنی و با نفوذ مبدل شد. او در این دوران، جهاد و مقاومت ملی و مردمی را علیه اشغال شوروی و حاکمیت محصول اشغال در مناطق تحت فرمان و نفوذ خود به جنگ منظم چریکی و سازمان یافته تبدیل کرد. او اندیشه و اندوخته های بسیاری را در عرصه این جنگ به کار بست و به عنوان تجارب ارزشمند مقاومت و دفاع در برابر استبداد و تجاوز برای نسل های آینده ی جامعه ی انسانی به میراث گذاشت. آنگونه که خود از تئوری و عمل گذشتگان علم جنگ به ویژه نبرد آزادیبخش گوریلایی دردوران جهاد و مقاومت بهره برد. رویکرد و منابع اندیشه ها و اندوخته های او در جنگ، مطالعه ی تئوری و تجارب رهبران و شخصیت های مختلف انقلابی و نظامی جهان و تجارب خود و یاران همرزم وهمسنگرش بود. او هیچگاه در طول عمر خویش در مدرسه ی نظامی (به استثنای شرکت در یک دوره کوتاه تعلیمات نظامی در زمستان 1353 باجمعی از اعضای جریان اسلامی در پاکستان) داخل و خارج کشور آموزش نظامی نیاموخت و در جنگی بیرون از وطن خود مشارکت نورزید.
احمدشاه مسعود با آغاز دو باره ی جنگ بعد از شکست و جراحات خودش در تابستان 1358 که با تجاوز قوای شوروی در زمستان این سال وارد مرحله ی جدید جهاد مسلحانه شد، کار را با انتخاب داوطلبانه ی افراد جوان و تعلیمات نظامی آنها برای تداوم نبرد آغاز کرد. او در انتخاب نیروی رزمی و یا سرباز گیری که آن نیروها به مجاهدین شهرت یافتند معیار های معینی را در نظر می گرفت. به تجرد افراد ارجحیت داده می شد. توجه به عمل می آمد تا مجاهد یگانه فرزند پسر خانواده نباشد. اعتقاد دینی و اخلاقیات اسلامی افراد از موضوعات دیگر مورد توجه در انتخاب نیرو های مجاهد بود. بعد از سرباز گیری و انتخاب مجاهدین، آموزش و تعلیمات نظامی و سیاسی ـ اعتقادی برای آنها اجباری محسوب می شد. احمد شاه مسعود در دوران جهاد، نیروهای مجاهدین را در سه گونه قطعات و دسته های نظامی تقسیم بندی کرد:
- قطعات محلی
- قطعات متحرک
- قطعات مرکزی
در حالیکه هرسه قطعه مذکور تحت تعلیمات نظامی و سیاسی ـ اعتقادی قرار می گرفتند، اما زمان و محتوای تعلیمات برای این قطعات متفاوت بود. تعلیمات سیاسی ـ اعتقادی شامل تربیت و تعلیم اسلامی و فهم انگیزه ها و عوامل جهاد و مقاومت بود که مجاهد به صورت آگاهانه به سوی معرکه ی نبرد برود. قطعات متحرک و مرکزی بیشتر از قطعات محلی تحت تعلیم و تربیت قرار می گرفتند و نیروی های اصلی رزمی را در جنگ و عملیات جنگی تشکیل می دادند. قطعات در جریان تعلیم وعملیات نظامی مکلف به پوشیدن لباس نظامی متشکل از دریشی خاکستری یا سبز رنگ و کلاه پکول بودند.
احمدشاه مسعود در تمام دوره های جهاد و مقاومت به مشارکت همگانی و بسیج عمومی مردم وارائه ی خدمات اجتماعی توجه جدی مبذول داشت. او در مشارکت مردم به جهاد تنها به انتخاب مجاهدین و تشکیل قطعات بسنده نکرد. یکی از توانایی ها و ابتکارات شگفت انگیز او در رهبری و فرماندهی جهاد، بسیج همگانی در کنار جهاد و مبارزه ی مسلحانه بود. او به اقشار و طبقات مختلف اجتماعی زمینه ی کار و فعالیت مساعد می کرد و آنها را در اداره ی محل و منطقه ی خود و کمک به جهاد سهیم می ساخت. بدین منظور شوراهای مختلفی چون شورای علماء، شورای ریش سفیدان، کمیته های مختلف کاری در عرصه های گوناگون حیات اجتماعی تشکیل داد. و درعقب جبهه ی نبرد ارائه خدمات اجتماعی به مردم همچون اعمار و تأسیس مدارس، کلینیک های سلامتی، جاده سازی و ترمیم جاده ها و پل ها، انجام امور فرهنگی، اداره ی منطقه و تأمین امنیت را هرگز فراموش نکرد.
احمد شاه مسعود در دوره ی اشغال شوروی ده حمله ی نیروهای مشترک شوروی و حکومت حزب دمکراتیک خلق را در وادی پنجشیر دفع کرد. قوای اشغالگر شوروی و نیروهای رژیم دست نشانده ی شان اولین بار در حمل 1359 به پنجشیر هجوم آوردند. حملات بعدی آنها به ترتیب در: سنبله 1359، آذر 1359، جوزا 1360، اردیبهشت 1361، تیرماه 1361، فروردین 1363، شهریور 1363، عقرب 1363 و تیر 1364 به وقوع پیوست. این حملات که هربار برای تسخیر پنجشیر و نابودی مسعود و نیروهایش برنامه ریزی شد، برخلاف نتیجه مورد انتظار، در اثر مقاومت منظم با رهبری و فرماندهی مبتکرانه و دقیق مسعود به تقویت و شهرت او انجامید. در حالیکه شوروی ها و رژیم حزب دمکراتیک خلق هزاران نیروی خود را برای نابودی مسعود و مجاهدانش از دست دادند اما هرگز به چنین آرزویی دست نیافتند.
شوروی ها بعد از حمله ی ششم در تیر 1361 به احمدشاه مسعود پیشنهاد مذاکره ی آتش بس کردند. مسعود بعد از بررسی و مشورت های لازم و مذاکرات متعدد با نمایندگان شوروی که در آن نقشی به حکومت حزب دمکراتیک خلق قایل نشد، معاهده ی آتش بس را با ژنرال های شوروی امضاء کرد. اعتبار معاهده ی آتش بس بعد از یکسال تمدید که شامل سراسر وادی پنجشیر و شهرستان اندراب در شمال می گردید تا کمتر از دوسال ادامه یافت. احمدشاه مسعود در این مدت به اهداف مهم ایجاد تشکل هماهنگ سازی مجاهدین در داخل کشور و گسترش پایگاه جنگ و مقاومت که در به وسیله آن معاهده ی آتش بس را امضاء کرده بود، دست یافت. او در حالیکه به جنگ علیه قوای شوروی همچنان در مناطق بیرون از پنجشیر و خارج از محدوده ی آتش بس ادامه داد، "شورای نظار" را به مثابه ی یک تشکل واحد فراقومی و فراگروهی مجاهدین به وجود آورد تا جهاد مسلحانه و مقاومت ملی را در برابر اشغال شوروی به نتیجه و کمال مطلوب برساند. وی در اولین گام فرماندهان و مسوولان جمعیت اسلامی ولایات پروان، کاپیسا، کابل، بغلان، کندز، بدخشان و تخار را به تاریخ پانزدهم آذر 1362 در منطقه ی شرشر اشکمش ولایت تخار گرد هم آورد و اساس تشکل نظامی ـ سیاسی شورای نظار را گذاشت. در این اجلاس تأسیس و گسترش مناطق پایگاهی مورد تصویب قرار گرفت و پس از آن چهار پایگاه منظم عملیاتی و نظامی را در شهرستان های خوست و فرنگ بغلان، فرخار و اشکمش تخار و کشم بدخشان ایجاد کرد. با ایجاد این پایگاه ها به کمیت و کیفیت نیروهای خود افزود و قوای شوروی را همچون وادی پنجشیر در یک منطقه ی وسیع کوهستانی درگیر جنگ ساخت.
احمدشاه مسعود بعد از اولین اجلاس فرماندهان جهاد و تأسیس شورای نظار به جلسات رسمی شورای مذکور ادامه داد و مبنای کار و فعالیت خود را در تمام عرصه ها بر سیستم شورا و مشورت میان فرماندهان و مسوولان بنا نهاد. او تا سقوط رژیم حزب دمکراتیک خلق در اردیبهشت، 1371 پنج بار دیگر جلسات رسمی اعضای شورای نظار متشکل از زبده ترین فرماندهان و مسئولان ولایات را دایر کرد. در این اجلاس تصامیم مختلفی در مورد گسترش و توسعه ی مناطق پایگاهی، گسترش قلمرو شورای نظار به ولایت شرقی، تصرف مراکز نظامی رژیم در مناطق کوهستانی اطراف شهرها و موضوعات دیگری گرفته شد.
یکی از شگفتی های استعداد و ابتکار احمدشاه مسعود در دوران جهاد تخلیه وادی پنجشیر از مردم و عقب نشینی نیروهای او در فروردین 1363 قبل از هجوم هفتم قوای شوروی از این وادی بود. ترک داوطلبانه ی مردم از خانه و زادگاه شان میزان نفوذ و محبوبیت مسعود را نزد مردم به نمایش گذاشت. احمد شاه مسعود با این تدبیر، هم مردم را از ضربات و تلفات سنگین و مهلک و هم نیروهای خود را از سرکوبی و نابودی یورش هفتم قوای شوروی به پنجشیر که با دقت و مهارت در مسکو طرح شده بود، نجات داد. حمله ی هفتم شوروی ها درحمل 1363 از بزرگترین حملات قوای شوروی در پنجشیر و همچنان از بزرگترین حملات آنها در طول اشغال به یکی از مناطق کشور بود. عقب نشینی قبل از این حمله تا آخرین فرصت به گونه ای برنامه ریزی گردید که ارتش سرخ وکی جی بی نتوانستند از آن آگاه شوند. در نتیجه ی آن یورش هزاران نیروی ارتش سرخ و قوای حکومت مورد حمایت شان در کابل به وادی پنجشیر بعد از بمباران ده ها فروند هواپیمای استراتژیکTU 16 از مراکز نظامی شوروی در آسیای میانه، به هدر رفت. قوای شوروی و حکومت حزب دمکراتیک خلق با این حمله بعد از ویرانی خانه های بدون ساکنانش که در نتیجه ی مین گذاری های مجاهدین تلفات زیادی را متحمل می شدند به برپایی قرارگاه ها و مراکز نظامی پرداختند. اما با بازگشت مجاهدین و شروع عملیات نظامی در تابستان همان سال به تدریج تا سالهای دیگرآن مراکز نظامی به تصرف مجاهدین درآمد.
پس ازحمله ی هفتم از شدت و گستردگی حملات قوای شوروی در پنجشیر کاسته شد. از یکسو فشار و سنگینی آتش جنگ ارتش سرخ که تا قبل از آن در پنجشیر متمرکز گردیده بود به پایگاه های جدید و مناطق بیرون از آن تقسیم شد و از جانب دیگر تاکتیک آنها در نحوه ی حمله و یورش که به شکل کلاسیک با بمباران شدید هوایی وآتش سنگین قوای راکت و توپخانه و سپس پیشروی قوای پیاده و زرهی صورت می گرفت، تغییر یافت. حملات جدید شوروی ها به صورت ناگهانی و با فرود نیروهای پیاده به وسیله ی ده ها و صدها چرخبال انجام می یافت. نیروهای شوروی و رژیم مورد حمایت شان در کابل چندبار خواستند تا با اینگونه یورشهای ناگهانی اقدام به دستگیری و یا نابودی احمدشاه مسعود نمایند، اما هر بار تلاش شان به نتیجه نرسید. مسعود بعد ازحمله ی هفتم اکثراً در پایگاه های جدید در شمال کشور به سربرد و در تقویت و گسترش پایگاه ها و هماهنگی بیشتر مجاهدین سایر ولایات از طریق شورای نظار تلاش ورزید. او بعد از جلسه ی سوم شورای نظار در بهمن 1364 که در آن به تصرف مراکز نظامی رژیم در اطراف شهرها توافق به عمل آمد به عملیات های منظم و مهمی در ولایات شمال شرقی کشور پرداخت. وی با تصرف گارنیزیون فرخار در مرداد 1365، گارنیزیون نهرین در آبان 1365، گارنیزیون کلفگان در تیر 1366 گارنیزیون کران و منجان در آبان 1366 و گارنیزیون بورکه در آذر 1366 یک منطقه ی وسیع و به هم پیوسته ی کوهستانی را در شمال شرق به دست آورد. او با تسلط به این مناطق ابتکار نظامی را از دشمن گرفت و برای واردشدن به مرحله ی مهم تعرض استراتژیک در جنگ چریکی جهت تصرف شهرها، طرح ایجاد ارتش منظم را با گسترش و توسعه ی قطعات مرکزی متشکل از مجاهدین ولایات مختلف ریخت.
سازماندهی نظامی احمدشاه مسعود
با وجود حملات همیشگی ارتش سرخ و ارتش افغانستان مسعود قادر بود قدرت نظامی اش را گسترش دهد.
در بهار 1980 مسعود 1000 چریک که تسلیحات ضعیفی داشتند با نیروهای دولتی و ارتش سرخ میجنگید. نیروهای وی تا سال 1984 به 5000 هزار نفر رسید. بعد از گسترش نفوذش به دیگر مناطق در سال 1989 وی دارای 13000 هزار جنگجو بود. این نیروها به سه یگان تقسیم میشدند:
- گروههای محلی
- گروههای ضربت
- گروههای متحرک
گروه متحرک کماندوهایی با تجهیزات سبک بودند که در گروه هایی 33 نفره به عملیات چریکی دست میزدند. اینها سربازهای حرفهای بودند که به خوبی آموزش دیده بودند. کماندوهای گروه متحرک دارای یونیفرم بودند که کلاهای پکول نماد نیروی منظم آنها بود.
تشکیلات نظامی مسعود ترکیب کارآمدی از روشهای سنتی رزمی افغانها و قواعد مدرن جنگ چریکی بود که وی از مائو و چه گوارا آموخته بود. روشهای نظامی مسعود به عنوان موثرترین قواعد جنگ چریکی در بین همهء نیروهای مقاومت شناخته شدهاست.
در سال 1983 مسعود شورای نظار را بنیاد گذاری نمود. یک شورای نظامی که عملیاتهای 130 فرمانده نظامی مجاهدین را در هفت ولایت شمالی افغانستان هماهنگ مینمود. این شورا خارج از حلقه احزاب پیشاور بود.
احزابی که در رقابت و هم چشمی و جنگ و منازعه با یگدیگر قرار داشتند. به خاطر شکافهای قومی و سیاسی شورای نظار اختلاف بین گروههای مقاومت را از بین برد.
سالهای پس از خروج نیروهای شوروی
احمدشاه مسعود در خرداد 1367 که پنجمین اجلاس شورای نظار را در پایگاه فرخار دایر کرد، ایجاد ارتش منظم را در رفتن به مرحله ی تعرض استراتژیک مورد تحلیل و تأکید قرارداد. او هنوز گامهای نخست را با توسعه ی قطعات مرکزی برداشته بود که قوای شوروی افغانستان را ترک گفت. خروج نیروهای شوروی برای وی غافلگیر کننده محسوب می شد. چون کار و برنامه ی او در مورد ایجاد ارتش و انجام تعرض استراتژیک جهت تصرف شهرها و سقوط حکومت مورد حمایت شوروی ها به انجام نرسیده بود. در حالیکه احزاب مجاهدین و رهبران شان در پیشاور و منابع مختلف خارجی از سقوط رژیم حزب دمکراتیک خلق در فردای خروج قوای شوروی سخن می گفتند، مسعود این ادعا و پیش بینی را غیرواقعی و قبل از وقت تلقی کرد. او اظهار داشت که سقوط رژیم حزب دمکراتیک خلق با تغییر وتحول وضعیت نظامی نیروهای مجاهدین از حالت دفاع به تعرض میسر است. این امر هماهنگی نیروها و ایجاد ارتش تعلیم دیده و منظم، تکمیلات تسلیحاتی و لجیستیکی را می خواهد که دسترسی به آنرا نه در چند هفته و چند ماه بلکه در چند سال باید مورد توجه قرارداد. اما در بیرون از افغانستان که آی اس آی (استخبارات نظامی ارتش پاکستان) فعالیت جنگی احزاب مجاهدین به خصوص ولایات مرزی را تحت کنترل داشت بدون توجه به نظریات مسعود، جنگ جلال آباد را در نیمه ی اسفند 1367 به راه انداخت. جنگی که به شکست مجاهدین انجامید و صحت دیگاه احمدشاه مسعود را در هماهنگی و آماده شدن مجاهدین به مرحله ی تعرض استراتژیک نشان داد.
احمدشاه مسعود علی رغم موانع و مشکلاتی که توسط آی اس آی و گلبدین حکمتیار ایجاد می شد، به تلاش خود در این مسیر چه در سالهای اشغال و چه در سالهای بعد از خروج قوای شوروی ادامه داد. او پس از تصرف گارنیزیون های که قبلاً نام برده شد، شهر تالقان را ازتصرف رژیم بیرون کرد و به اولین شهر در آغاز مرحله ی جدید ی که آن را "مرحله ی تعرض استراتژیک" می خواند، دست یافت. اما بعد از آن تلاش های حکمتیار و استخبارات نظامی پاکستان که به شدت از استقلال مسعود در طول دوران جهاد ناراضی بودند در جلوگیری از فعالیت و برنامه های او بیشتر شد. قتل سی تن از فرماندهان و مجاهدین ولایت تخار حین بازگشت از اجلاس شورای نظار توسط سید جمال ولید فرمانده حزب اسلامی حکمتیار در تابستان 1368 در تنگه فرخار تخار، گام عمده ای در تضعیف مسعود و ناکامی برنامه های او بود. گام بعدی با کودتای ناکام مشترک حکمتیار و شهنوازتنی وزیردفاع دولت نجیب الله در کابل برداشته شد تا احمد شاه مسعود وهمه نیروها و احزاب دیگر مجاهدین در برابر عمل انجام شده ی تصاحب قدرت قرار بگیرند.
احمدشاه مسعود که همچنان ایجاد ارتش و هماهنگی مجاهدین را در تصرف شهرها و سقوط رژیم عامل مهم و اساسی می پنداشت در پاییز سال 1369 به جلسه ی شورای سراسری فرماندهان در شاه سلیم پیوست. او گردهمایی تعدادی از فرماندهان جهاد را برای توضیح و اعلان نظریات و برنامه های خود فرصتی خوبی تلقی کرد. و سپس به پاکستان سفر نمود تا نظریات خود را به گوش رهبران احزاب مجاهدین و مقامات پاکستانی نیز برساند. وی در یک اجلاس علنی در مقر ریاست دولت موقت به رهبری صبغت الله مجددی در شهر پیشاور از رهبران احزاب مجاهدین و تفرقه میان آنها انتقاد شدید به عمل آورد و ضرورت هماهنگی مجاهدین وایجاد ارتش منظم را در تصرف شهرها و سقوط رژیم مورد تحلیل و تاکید قرارداد. او پس از چند روز گفتگو و مذاکره در پاکستان در آذر 1369 دوباره به داخل کشور برگشت و کار تعلیمات نخستین قطعات ارتشی را که از ده هزار نفر تشکیل شده بود شدت بخشید.
پیشقدمی در سقوط حاکمیت حزب دمکراتیک خلق
احمدشاه مسعود در حالیکه برنامه های خود را در ایجاد ارتش منظم و هماهنگی میان نیرو های مجاهدین در سالهای بعد از خروج قوای شوروی دنبال کرد، موضوع تضعیف وسقوط رژیم را از داخل نیز ازیاد نبرد. خروج کامل قوای شوروی در بهمن 1367، سپس فروپاشی امپراطوری شوروی و سقوط حاکمیت حزب کمونیست و به دنبال آن کاهش و پایان یافتن کمک های بی حساب مالی و نظامی مسکو به رژیم حزب دمکراتیک خلق در کابل، نفاق و خصومت فزاینده ی جناح ها و دسته های حزب مذکور در داخل حاکمیت ازعوامل زمینه ساز تضعیف و سقوط رژیم از داخل محسوب می شد. و مسعود ازتمام این زمینه ها در سقوط حاکمیت حزب مذکور استفاده کرد. پس از خروج قوای شوروی نظامیان حزب دمکراتیک خلق که بقای حاکمیت حزبی خود را متزلزل و نامطمئن می دیدند در صدد تأمین روابط با گروه های مختلف مجاهدین برآمدند. اما بیشترین تعدادآنها این روابط را با احمدشاه مسعود برقرارکردند. جاذبه و نفوذ شخصیت مسعود که در استقلال ، اعتدال و وطن دوستی اش مشخص می شد بسیاری از نظامیان حزب حاکم را به سوی او می کشاند. متقابلاً وی از مراجعه و تأمین ارتباط افراد از داخل حاکمیت حزب دمکراتیک خلق که دیگر حاکمیت وایدئولوژی حزب مذکور را پایان یافته تلقی می کردند استقبال به عمل می آورد. تضادها و مخاصمات قومی، قبیله ای، زبانی و محلی جناح ها و دسته های حزب مذکور که با تمایلات و گرایشات برتری خواهانه ی قومی نجیب الله در داخل حزب به صورت فزاینده عمیق تر و گسترده تر می شد، برقراری ارتباط عناصر و افراد مختلف نظامی و غیر نظامی حاکمیت حزب دمکراتیک خلق را با احمدشاه مسعود بیشتر می ساخت. در نتیجه ی این عوامل و زمینه ها بود که مسعود در ششمین اجلاس شورای نظار در اردیبهشت 1370 سقوط حاکمیت حزب دمکراتیک خلق را قبل از اتمام برنامه ی ایجاد ارتش منظم و انجام مرحله ی تعرض استراتژیک در سقوط رژیم از بیرون مورد بررسی وارزیابی قرارداد.
احمدشاه مسعود در زمستان 1370 عملاً در برانداختن حاکمیت حزب دمکراتیک خلق با استفاده از زمینه ها وضعف ها ی داخلی حاکمیت مذکور دست به کار شد. او درگام نخست از سرپیچی ژنرال مومن فرمانده لوای سرحدی حیرتان در برابر فرمان رهبری حاکمیت مبنی بر تبدیلی اش از حیرتان حمایت به عمل آورد و به تمام ژنرالان و نظامیان دولتی که با او در ارتباط بودند فرمان داد تا برای سرنگونی رژیم آماده شوند. در گام بعدی خواست تا شهر مزار شریف را از تسلط رژیم بیرون کند. اما دکتر نجیب الله با اعزام ژنرال نبی عظیمی فرمانده گارنیزیون کابل و معاون وزارت دفاع به مزار شریف در اسفند این سال تلاش کرد تا از سقوط شهر جلوگیری به عمل آورد. با ورود نیروهای فرقه 53 به فرماندهی ژنرال عبد الرشید دوستم از جوزجان و فاریاب به شهر مذکور وضعیت در آن شهر تغییر یافت و احمدشاه مسعود جهت جلوگیری از جنگ و خونریزی، نیروهایش را به فرماندهی عطامحمد از پیشروی و تسلط به شهر مانع گردید. سپس برای رسیدن به دروازه های کابل و سرنگونی حاکمیت حزب دمکراتیک خلق (حزب وطن) تمام مراکز نظامی و اداری رژیم را به همکاری افسران و نظامیان رژیم در ولایت پروان ـ کاپیسا و شمال کابل شامل فرودگاه نظامی بگرام در فروردین 1371 تصرف کرد و کابل را به تسلیم و پذیرش انتقال قدرت به مجاهدین فراخواند. در نتیجه ی این وضع تضاد و تفرقه در داخل حزب حاکم در کابل تشدید یافت. دکتر نجیب الله رهبرحزب و دولت در 26 فروردین 1371 به دفتر سازمان ملل پناه برد. عبد الوکیل وزیر خارجه ی دولت او دو روز بعد به شهر چاریکار آمد و در ملاقات و مذاکره با احمدشاه مسعود، پذیرش انتقال قدرت را از سوی رژیم به مجاهدین اعلان کرد. ژنرال عبدالرشید دوستم فرمانده فرقه 53 با عبدالعلی مزاری رهبرحزب وحدت اسلامی و جمعی از فرماندهان احزاب مجاهدین و ژنرالان دولتی از مزارشریف نیز به پروان آمدند و از مسعود خواستند تا در مشارکت هم به تشکیل دولت و گرفتن قدرت از کابل بپردازند. آنها طرح تشکیل دولتی را ارائه کردند که در آن احمدشاه مسعود مقام رهبری و ریاست دولت، عبدالعلی مزاری صدر اعظم حکومت و عبدالرشید دوستم پست وزارت دفاع را به عهده داشته باشد. اما احمدشاه مسعود با رد طرح مذکور کار تشکیل دولت را به عهده ی رهبران احزاب مجاهدین گذاشت و از آنها خواست تا برای گرفتن قدرت از رژیم در حال سقوط، دولت خود را تشکیل بدهند. همچنان او تشکیل "شورای جهادی" متشکل از فرماندهان مجاهدین و ژنرالان مخالف رژیم را مطرح کرد که در صورت عدم تسلیم کابل و عدم پذیرش انتقال قدرت به مجاهدین به عملیات مشترک دست زده شود. وی با بسیاری از رهبران احزاب جهادی در پیشاور و فرماندهان عمده ی مجاهدین در ولایات جنوب و شرق کشور تماس گرفت و آنها را در جریان مذاکرات خود با مقامات دولت حاکم کابل و آمادگی کابل به تسلیم و انتقال قدرت به مجاهدین قرارداد. اما در میان رهبران احزاب مجاهدین گلبدین حکمتیار رهبرحزب اسلامی طرح تشکیل دولت مجاهدین و انتقال قدرت را ازسوی رژیم حزب حاکم به این دولت نپذیرفت و کابل را به حمله ی نظامی تهدید کرد. احمدشاه مسعود خواستار آن بود تا نیروهای مختلف مسلح احزاب به کابل وارد نشوند. نظم و ثبات پایتخت برهم نخورد و زمینه برای انتقال قدرت به دولت مجاهدین مساعد باقی بماند. یکی از اهداف و برنامه های او جلوگیری از فروپاشی ارتش و پلیس و نابودی وسایل و امکانات نظامی آن بود تا بعد از تشکیل و استقرار دولت مجاهدین از پرسنل و امکانات آنها و نیروهای مسلح احزاب مجاهدین یک ارتش و پلیس منظم ملی شکل بگیرد. بنا بر این او در یک گفتگوی مفصل از طریق مخابرات با حکمتیار به روز 28 فروردین 1371 تلاش به عمل آورد که مذکور را ازحمله به کابل منصرف نماید تا زمینه ی انتقال آرام و مسالمت آمیز قدرت از میان نرود. و نظم اداره و مدیریت دولتی در پایتخت متلاشی نشود. گلبدین حکمتیار که در جنوب کابل به سر می برد به این گفتگو قانع نشد و همچنان کابل را به حمله ی قریب الوقوع تهدید کرد. احمدشاه مسعود پس از این گفتگوی بی نتیجه با حکمتیار در صدد دفاع از کابل برآمد. او با استفاده از چرخبالهای پایگاه هوایی بگرام هزاران تن از نیروهای خود را به کابل اعزام کرد تا باسایر نیروهای رژیم که آماده ی انتقال قدرت و پذیرش دولت مجاهدین بودند، مانع هجوم نیروهای حزب اسلامی حکمتیار به شهر شوند و از شکستن کمربندهای امنیتی شهر و فروپاشی نظم و ثبات پایتخت جلوگیری کنند. اما در حالیکه رهبران احزاب مجاهدین در پیشاور روزچهارم اردیبهشت 1371 حکومت انتقالی خود را به ریاست صبغت الله مجددی اعلان کردند، نیروهای حزب اسلامی حکمتیار در فردای آن روز در زدوبند پنهانی با بخشی از جناح خلق و پرچم به رهبری رازمحمد پکتین، محمداسلم وطنجار وزرای داخله و دفاع و ژنرال محمدرفیع معاون رییس جمهور وارد حوزه های امنیتی شهر و نقاط مهم پایتخت شدند. در نتیجه ی این وضع کمربند های امنیتی اطراف پایتخت شکست و دسته های مختلف مسلح احزاب و گروه های مجاهدین و غیر مجاهدین وارد شهر شدند. گلبدین حکمتیار ظهر آن روز از تصرف کابل و به پایان رسیدن عمر حکومت احزاب مجاهدین قبل از به دست گیری قدرت که حتی نمایندگان وی در پای توافقنامه ی این حکومت امضاء کرده بودند، سخن گفت.
وزارت دفاع دولت مجاهدین و دفاع از پایتخت
احمد شاه مسعود در اولین ابلاغیه ی حکومت انتقالی مجاهدین به وزارت دفاع این حکومت منسوب شد و موظف به دفاع از کابل و تأمین ثبات پایتخت گردید. اما برای تأمین چنین امری در جنگ با گلبدین حکمتیار قرارگرفت. چون حکمتیار قبلاً آرامش و ثبات پایتخت را نخست با تهدید و سپس با هجوم نیروهای خویش برهم زده بود. هرچند نیروهای حکمتیار در این جنگ که سحرگاه ششم اردیبهشت 1371 به وقوع پیوست از شهرکابل بیرون رانده شدند و مراسم رسمی انتقال قدرت به حکومت مجاهدین به روز هشتم اردیبهشت در پایتخت انجام گرفت اما احمدشاه مسعود در طول دوام دولت مجاهدین در کابل که چهار سال و پنج ماه را در برگرفت در گیر جنگ تحمیلی و فرسایشی گردید. جنگی که ریشه های آن در دخالت از بیرون به خصوص دخالت پاکستان نهفته بود.
سقوط رژیم حزب دمکراتیک خلق به دست احمد شاه مسعود برای استخبارات نظامی ارتش پاکستان (آی اس آی) که گلبدین حکمتیار را در رهبری دولت مجاهدین مدنظر داشت ناخوش آیند وغیرقابل تحمل محسوب می شد. از این رو آی اس آی در پس جنگ حکمتیار قرارگرفت و او را تا زمانی که با گروه طالبان تعویض کرد، در بی ثبات سازی پایتخت و تضعیف دولت مجاهدین یاری رساند. آزادگی و استقلال احمدشاه مسعود برای سایر همسایگان و بسیاری از کشورهای صاحب علاقه و ذینفع در افغانستان نیز خوشآیند و قابل قبول نبود. بسیاری از آن کشورها در مقاطع مختلف موضع و موقف منفی در قبال دولت مجاهدین گرفتند. سازمان ملل متحد، ایالات متحده ی امریکا و اروپا نه تنها از دولت مجاهدین که زمانی آنها را در جنگ علیه شوروی و کمونیست ها حاکم یاری می رسا نیدند حمایت نکردند بلکه برعکس با سکوت رضایت آمیز خود دست پاکستان و همسایگان را در تداوم دخالت و بی ثباتی در افغانستان باز گذاشتند. تلاش مسعود در این دوره برای قانع کردن دول غربی به خصوص ایالات متحده امریکا در کمک به تأمین ثبات در افغانستان با قطع دخالت پاکستان بی نتیجه ماند.
موانع و دشواریهای احمدشاه مسعود در سالهای دفاع از پایتخت و دولت مجاهدین تنها جنگ با نیروهای حکمتیار نبود. در حالیکه بسیاری از احزاب مجاهدین در دولت و قدرت سیاسی مشارکت داشتند اما در دفاع از دولت و کابل احساس مسوولیت نمی کردند. حمله ی حکمتیار به کابل، دوام جنگ و راکتباران او نظم و ثبات دولتی را در پایتخت تخریب کرد و پیامد بسیار منفی و ناگواری را در تمام عرصه های زندگی مردم و حاکمیت به جاگذاشت: بخش اعظم پایتخت در طول این سالها ویران شد. بدنه و ساختار ارتش و پلیس متلاشی گردید. قسمت زیاد سلاح و امکانات نظامی به غارت رفت و تخریب شد. نا امنی و بی ثباتی در کابل و سایر نقاط کشور ادامه یافت. جناح ها و شاخه های مختلف حزب دمکراتیک خلق که خود حاضر به پذیرش حکومت مجاهدین و انتقال قدرت شده بودند به فعالیت های توطئه آمیز علیه حکومت مجاهدین و بی ثبات سازی اوضاع پرداختند. احزاب و گروه های دیگر در داخل دولت و شهرکابل در رسیدن به هرنوع خواست های شان راه خشونت و جنگ را پیش گرفتند.
احمدشاه مسعود در سالهای جنگ حکمتیار علیه کابل و دولت مجاهدین بارها تلاش کرد تا از راه مذاکره و تفاهم او را از تداوم جنگ بازدارد. مسعود در خرداد 1371 با قبول هرگونه خطری به منطقه ی تحت کنترل نیروهای حکمتیار در شرق کابل رفت و با او معاهده ی صلح و ختم جنگ را امضاء کرد. وقتی بر اساس این معاهده که حکمتیار وجود نیروهای عبدالرشید دوستم را به عنوان ملیشه های گلم جم عامل جنگ می دانست، دولت و ووزارت دفاع به بازگرداندن این نیروها به شمال کشور پرداخت، حکمتیار خواستار عقب رفتن نیروهای مسعود از کابل شد.
احمدشاه مسعود برکناری خود را از وزارت دفاع در دهم اردیبهشت 1372 به منظور استقرار صلح توسط رهبران احزاب مجاهدین در جلال آباد پذیرفت. در حالیکه او یکسال قبل از این از رهبران خواسته بود تا برای به دست گیری قدرت از رژیم حزب دمکراتیک خلق به تشکیل حکومت بپردازند. اما کنار رفتن او از وزارت دفاع نه تنها موجب قناعت گلبدین حکمتیار در پایان دادن به جنگ علیه کابل نگردید، بلکه رهبر حزب اسلامی در 11 دی ماه همین سال و این بار در کنار نیروهای ژنرال عبدالرشید دوستم جنگ خونین و ویرانگری را در پایتخت به راه انداخت. در حالیکه حکمتیار در بیش از یک و نیم سال گذشته کابل را بلا وقفه به بهانه ی حضور نیروهای دوستم به نام ملیشه های گلم جم گلوله باران کرد و هزاران نفر را به کام مرگ کشاند. حکمتیار در این جنگ خونین و در هماهنگی با نیروهای دوستم نیز نتوانست به تصرف پایتخت و سقوط دولت دست یابد.
احمدشاه مسعود در طول سالهای دفاع از کابل و دولت مجاهدین که شدید ترین حملات نیروهای مهاجم را دفع کرد و بار دشوار جنگ تحمیلی را به دوش کشید، برای استقرار صلح از هر فرصتی نیز استفاده نمود. به منظور ختم جنگ و تأمین صلح از هر مصلح و میانجی ای استقبال کرد و سخت ترین و غیر منصفانه ترین تقاضاها و شرط ها را پذیرفت. به رغم آنکه گلبدین حکمتیار در طول سه سال حاکمیت مجاهدین کابل را پیوسته راکت باران کرد و برای تصرف پایتخت و تشکیل حاکمیت انحصاری خود ده ها بار به کابل حمله آورد اما مسعود برای دستیابی به صلح هرچند با ناخشنودی و اکراه حضور او را در تابستان 1375 در کابل به عنوان صدر اعظم پذیرفت. حضوری که دیگر خیری برای صلح نداشت.
رهبری در مقاومت ملی علیه حاکمیت اول طالبان
احمدشاه مسعود همانگونه که در چهار سال حاکمیت مجاهدین(دولت اسلامی) به خاطر تحقق صلح و ثبات در افغانستان به هرصدایی در این جهت لبیک گفت و با هر گامی در این مسیر همراه شد، از نخستین ادعا و فریاد طالبان در پایان دادن به جنگ و استقرار صلح نیز استقبال کرد. او حرکت طالبان را که با شعار صلح خواهی و تحقق امنیت از جنوب کشور و از قندهار سر برآورد مورد تشویق و حمایت قرارداد. و در دسترسی به صلح به گونه ی شگفت آور و متهوارنه ای بدون سپاه و لشکر به پیشواز آنها در22 بهمن 1373 به میدان شهر رفت.
در قسمت زیر نگاهی به چگونگی این ملاقات می اندازیم و سپس به ادامه مطلب می پردازیم.
چگونگی ملاقات احمد شاه مسعود با سران طالبان در میدان شهر
هنگامی که جنگ در اطراف کابل و برخی مناطق دیگر ادامه داشت و همه روزه ده ها راکت بالای مردم بی دفاع شهر کابل فرود می آمد و تلفات شدید و جدی را درپی داشت، مردم همیشه در فکر نجات از مرگ، فقر و باران راکت های حکمتیار رهبر حزب اسلامی به سر می بردند. درهمان روزها زمزمه های به گوش می رسید که گویا سازمان ملل متحد به خریداری سلاح اقدام می کند. چند هفته بعد از این آوازه ها، خبر ظهور طالبان با شعارهای قطع جنگ، خلع سلاح و باز شدن راه ها به گوش رسید. این خبرها برای مردم کابل نوید خوشی بود، به ویژه خبر بازشدن راه ها و قطع جنگ. حتی آمرصاحب گاهی به طور شوخی این مطلب را به برخی دوستانش گوشزد می کرد، به داکتر عبدالرحمن می گفت، طالبان به سراغت می آیند. برداشت ها از این حرکت نوپیدا(نوظهور) مختلف بود، بعضی ها می گفتند: حرکت خود جوش است و برخی دیگر اظهار می نمودند که پاکستانی ها از حکمتیار نا امید شده اند و به فکر طرح نو افتیده اند(افتاده اند).
به یاد دارم که به ملانقیب الله دستور داده شد تا با ایشان همکاری نماید، بعداً جنگ با گذشت هر روز به استقامت مرکز نزدیک شده می رفت. در غزنی هم به طرفداری طالبان بمباران هوایی علیه مخالفین شان به انجام رسید. سپس خط اول جنگ به نزدیک میدان شهر رسید. در میدان شهر رفت و آمد صورت می گرفت و برای زخمی های شان ادویه ارسال می گردید. آمرصاحب امیدوار بود که گلیم جنگ برداشته می شود و راه ها باز می گردند.
یکی از روزها یک مولوی با شمس الرحمن خان که از دوستان نزدیک آمرصاحب بود و قبلاً درجمعیت کار می کرد، نزد آمرصاحب آمده و پیشنهاد صحبت مستقیم با رهبران طالبان را برای استقرار صلح و ثبات در کشور مطرح کردند. آمرصاحب این پیشنهاد را باجبین گشاده پذیرفت، و آمادگی اش را برای ملاقات با آنان ابراز داشت.
روز بعدش من مأموریت گرفتم با شمس الرحمن خان به طرف محل ملاقات به میدان شهر رفته وضعیت را بررسی نموده گزارش بدهم.
یکجا باشمس الرحمن خان به سوی محل ملاقات رفتیم، در خط اول دولت که مربوط قومندان شیرعلم بود رسیدیم. وی را از ملاقات آمرصاحب با طالبان آگاه ساختم. برایم گفت: چه اعتماد وجود دارد که آمرصاحب به نزد آنها می رود؟ من هم تردید داشتم، وقت ملاقات بعد از ظهر تعیین شده بود، طالبان محل ملاقات را درعمق جبههی خویش در یک گوشه که درسمت راست از استقامت کابل موقعیت داشت انتخاب کرده بودند، در هرپنجاه متری از خط اول دولت تا محل ملاقات دونفرطالب مسلح با راکت و ماشیندار پی کا امنیت(سنگر) گرفته بودند.
من در انتظار رسیدن آمرصاحب به خطوط اول دولت بودم. حوالی ساعت سه بعد از ظهر پیام رسیدنش را به دست آوردم. به سوی ایشان سوار بریک جیپ با شمسالرحمن خان حرکت نمودیم. درمسیر راه شمس الرحمن خان به طرفداری طالبان صحبت کرده می گفت: مردمان مسلمان هستند و اظهار خرسندی می کرد. ولی من از این ملاقات درتشویش بودم، که مبادا مشکلی پیش آید. من نظر شمس الرحمن را رد کرده گفتم: همه جنایت ها به نام اسلام صورت می گیرد، من مطمئن نیستم، باید هوشیار باشیم. ولی از شمس الرحمن جواب منفی شنیدم، گفت: تو طرفدار اتحاد مسلمانان نیستی. برایش گفتم: به تعهد نصاری اگر تعهد بسپارند، می توان اعتماد کرد، اما به تعهد مسلمان نماها نمی توان اعتماد کرد.
به آمرصاحب نزدیک شدیم، بعد از سلام گفت: وضعیت چطوراست و جای ملاقات درکجاست؟ برایش تشریح کرده گفتم: جای ملاقات مناسب نیست، طالبان افراد زیادی را جابجا کرده اند، من نظر نمی دهم که ملاقات در آنجا صورت بگیرد.
اما شمس الرحمن خان گفت: نخیر هیچ مسئلهای نیست، آنها به شما بسیار ارج قایل اند، احترام دارند، مسلمان اند، مجاهد هستند و ...
آمرصاحب که با چند تن محافظ و داکتر عبدالله نشسته بود، برایم گفت: کارت دارم، تنها قدم بزنیم. چند قدم دور تر رفتیم و دور از چشم دیگران برایم گفت: تفنگچه (اسلحه کمری) داری؟ گفتم: بلی. گفت: برایم بده( آن را به من بده). برایش دادم و گفتم: هشت مرمی(فشنگ) دارد و پر است. گفت: یک شاجور دیگر ندارید؟ گفتم: نه.
بعداً برگشتیم و تأکید کردم که آنجا به ملاقات نروید، اگر می روید، 200 تن از افراد قومندان بصیر سالنگی را با وسایط زرهی و مخابروی می خواهیم. افزودم: هیچ اعتبار نیست، از فرط بی طاقتی گستاخانه گفتم: از تاریخ باید پند بگیریم، به نام صلح و مذاکره شخصیت های بسیاری کشته شده اند.
گفت: هیچ کس نیاید. من می روم. جواب بسیار سرد و منفی! دیگر چارهای نداشتیم. با دوسه موتر(ماشین) حرکت نمودیم. شخص خودم هیچ امید نداشتم که جان به سلامت ببریم، با خود می گفتم: آخرین چانس(شانس) زندگی برای آمرصاحب خواهد بود، و آنقدر (دچار)سردرد شدم که فکر می کردم سرم انفجار می کند.
آمرصاحب با رهبران طالبان به سرکردگی ملا ربانی، که بجز ملاعمر همه حاضر بودند، به مذاکره پرداختند. تا نزدیک عصر من در یک موتر(ماشین) و داکتر عبدالله در موتر دیگر انتظار آمرصاحب را داشتیم، که از مجلس مذاکره که بالای بامی انجام می گرفت خداحافظی نمودند. فکر می کردم در وقت برگشت کار همه تمام می شود. خداوند از این توطئه ایشان را نجات داد. به اینصورت داخل منطقه دولت شدیم.
ایشان گفتند: به موافقه رسیدیم که یک هیئت از طالبان به نزد رییس جمهور بیاید تا مشکلات از طریق گفتگو و خلع سلاح گروپ(گروه) های جنگ افروز حل شود. هیئت طالبان که متشکل از ملاربانی و عبدالواحد باغران بود آمدند و مذاکراتی صورت گرفت.
راپورهای خصوصی رادیو کشف و اطلاعات موثق که بعداً به دست رسید، و قراری که خود آمر صاحب هم همیشه می گفتند، پلان(برنامه) آی.اس.آی همین بود که مسعود باید دستگیر شود، و با دستگیری وی دیگر مشکلی برسر راه طالبان در افغانستان وجود نخواهد داشت. این نظر قبل از مجلس و بعد از آن به جدیت مطرح شده بود، اما ملاربانی پیشنهاد آی.اس.آی را رد کرده بود. جوابش این بود که مشکلی با مسعود وجودندارد، ما نظر مشترک داریم. البته که بعدها خیلی ها افسوس می خوردند کهای کاش وی را به اسارت می گرفتیم.
طالبان چهار آسیاب را گرفتند، حتی سلاح های قطعات دولتی را ضبط کردند. ماه رمضان بود، آمرصاحب همیشه برای قومندانان یاد آور می شد که غذای افطار برای شان تهیه کنید با ایشان برخورد خوب نمایید، از جنگ و زدوخورد جداً خود داری کنید و مانند مهمان از ایشان استقبال نمایید.
وی فکر نمی کرد که طالبان عمال پاکستان و مزدوران آی.اس.آی باشند. چند روزی نگذشته بودکه وضعیت تغییر کرد. آنان به طور خصوصی با مزاری درتماس شده به موافقه رسیدند که حملات خویش را بالای(به) مرکز آغاز کنند. از راه چهلستون یک قطار بزرگ ایشان با افراد مزاری در حرکت شد. به مجرد رسیدن این راپور آمرصاحب دستورداد تا آتش زمینی و هوایی اجرا گردد، که بر اثر آن تلفات زیادی را متحمل شدند و هفتاد تن شان اسیر گردید. البته بعد از این حوادث بود که تصفیه کامل چارآسیاب و غرب کابل صورت گرفت و طالبان تلفات شدیدی را متحمل گردیدند. (به نقل از کتاب "احمد شاه مسعود شهید راه صلح و آزادی"، صفحات 975-978، به کوشش: مجیب الرحمن رحیمی، از انتشارا بنیاد شهید مسعود، چاپ سال 1382.)
ادامه ماجرا
رابطهی احمد شاه مسعود با طالبان با خوشبینی آغاز شد، ولی به نبرد های خونین و شدیدی منجر گردید و سرانجام خودش در اثر یک توطئه مشترک طالبان، پاکستان و القاعده جان خود را از دست داد.
طالبان که یک گروه جاهل و وابسته به بیگانه بودند و نه برای صلح بلکه برای ایجاد حاکمیت جهل و بیداد و نابودی استقلال و هویت ملی افغانستان ماموریت داشتند راه جنگ را برگزیدند.
احمدشاه مسعود که در سه سال گذشته برای دفاع از استقلال و حاکمیت ملی کشورش در برابر حملات و جنگ های خونین حکمتیار علیه کابل و دولت مجاهدین و در مقابل دسیسه ها و توطئه های گوناگون ایستاده بود، این بار در برابر نیروی جهل و وحشت طالبی نیز ایستاد. مسعود هجده ماه و دوازده روز (از 21 اسفند 1373 تا 5 مهر ماه 1375) نیروی طالبان را درپشت دروازه های پایتخت نگهداشت و در این مدت سخت ترین و خونین ترین حملات آنها را در تصرف کابل دفع کرد. او چند بار برای جلوگیری از سقوط هرات و ولایات غربی کشور صدها تن نیروی خود را از مرکز به شیندند و هرات اعزام داشت و تا مهر ماه 1374 مانع سقوط آن مناطق به دست طالبان شد.
از لحاظ نظامی مشی دفاعی مسعود در برابر طالبان عبارت بود از:
- حفظ نیروهای خودی در رأس برنامهی نظامی او قرار داشت. وی هیچ گاهی نخواست نیروهای خود را در نبردی که نتیجهی آن روشن نباشد، به جنگ بگمارد. روی همین اندیشه از کابل موفقانه عقب نشینی کرد و سه بار در شمالی نیز با عقب نشینی تاکتیکی و حملات ناگهانی ضربات سختی بر طالبان وارد آورد و همه را به حیرت واداشت.
- احمد شاه مسعود، سعی تمام به خرج داد، تا منطقه جنگ را توسعه بخشد و نگذارد نیرو های طالبان در یک نقطه متمرکز گردند که در آن صورت شکستن خطوط دفاعی مجاهدین یک امر حتمی می شد. از این رو با گشودن جبه های جدیدی در گوشه و کنار افغانستان، در دره صوف (استاد عطا محمد خان)، غور( داکترابراهیم) ، بامیان (استاد خلیلی)، مشرقی (حاجی عبدالقدیر، حضرت علی و عبدالله جان واحدی و دایی گل)، سنکچارک (محمد رحیم)، سرپل (ژنرال دوستم)، نیمروز (عبدالکریم براهویی) و بادغیس (اسماعیل خان) آتش جنگ را گسترش می بخشید که این کار هم نیروهای جنگی طالبان را پراکنده می کرد و هم از نظر لجستیکی مصارف آنها را بالا می برد.
- احمد شاه مسعود فکر می کرد که امکانات مالی و سیاسی پاکستان در تجهیز طالبان بی پایان نیست و روزی این امکانات تمام می شود و سیاستمداران پاکستان حوصلهی جنگ را از دست خواهند داد. بنابرین او به دوام جنگ می اندیشید وهرگز در فکر آن نبود که با قبول خطر، یک ضربت قاطع و تمام کننده طالبان وارد نماید؛ چون این مسئله را غیر عملی می شمرد. تجربه نشان داده بود که فرماندهان دیگر همچون اسماعیل خان، ژنرال دوستم، حاجی عبدالقدیر که با این فکر با طالبان روبرو شدند، تمام نیرو و امکانات جنگی خود را از دست دادند. بر اساس همین طرز فکر وقتی در سال 1378 بعد از دو ماه درگیری شدید، احمد شاه مسعود، شهر تالقان را تخلیه نمود. تحلیل گران نظامی بار دیگر گفتند که مسعود نیروهای خود را از خطر نابودی نجات بخشید.
در بعد سیاسی، مسعود کار خود را بر چند اصل استوار کرد:
- اختلافات قبلی تنظیمی را از یاد برد. به توسعهی جبههی سیاسی خود پرداخت و برای بسیج همه نیروها از تمام کسانی که علاقه به مقابله در برابر طالبان داشتند، دعوت به همسویی و هماهنگی به عمل آورد. برهمین اساس ابتدا شورای عالی دفاع و بعد جبههی متحد اسلامی برای نجات افغانستان تشکیل شد و حتی از ژنرال دوستم که در گذشته جنگهای سختی با او داشت، برای اینکه جبههی جدیدی در مقابل طالبان گشوده شود، به گرمی استقبال نمود. مسعود می خواست این تبلیغات منفی را که این جنگ، جنگ پشتون ها علیه تاجیک هاست، خنثی نماید. بنابر این با زمینه سازی و همدستی فرماندهان متعلق به اقوام مختلف خواست، طالبان را از لحاظ سیاسی در افغانستان تنها نماید و به تعبیر دیگر یک تشکل ملی و فراگیر را در برابر طالبان ایجاد نمود و طبیعتاً این سیاست به اعتبار او در میان کشور های همسایه و جهان افزود.
- کرسی افغانستان در ملل متحد نه به دلیل فعالیت سیاسی جبههی متحد در اختیار دولت اسلامی بود، بلکه عملکردهای ضد بشری طالبان جهان را واداشته بود، تا از شناسایی آن گروه خودداری ورزد. با وجود آن احمد شاه مسعود تلاش داشت، تا سفارت های افغانستان در اختیار جبههی متحد باقی بماند؛ در حالیکه حدود 25 درصد قلمرو افغانستان را تحت کنترل خود داشت، فقط طالبان در سه کشور پاکستان، امارات متحده عربی و عربستان سعودی نمایندگی سیاسی داشتند.
- احمد شاه مسعود، برای اینکه بتواند، جبههی طالبان را از نظر سیاسی بشکافد، راهی جز تشکیل لویه جرگه را در پیش روی خود نمی دید و برای به سر رسانیدن موفقانهی این کار شاه سابق را بهترین چهره می شمرد و به خاطر همین مسئله با او در تماس شد و گفتگو هایی در میان نماینده های طرفین صورت گرفت.
- مسعود، نگران این مسئله بود که وقتی جبههی متحد در سطح جهانی دولت مشروع شناخته می شود، باید ادارات فعالی در داخل کشور داشته باشد. برای این منظور کمیته هایی را در سطح معارف، مالی، سلامت، فرهنگی، بازسازی و مهاجرین فعال نگهداشت، تا از یک سو برای مردم خدمات درخور توان را عرضه نمایند و از جانبی دیگر اعتماد جهان را از دست ندهد.
وقتی من از او پرسیدم، که روی چه دلایلی امید به شکستن قوای برتر طالبان و القاعده دارد، در حالیکه جهان از جبههی متحد حمایت لازم به عمل نمی آورد؟ گفت: "کاری که ما انجام می دهیم، حفظ و گسترش مقاومت است، ولی برای شکستن طالبان جهان باید متوجه شود و من فکر می کنم افراطی گری، اعمال تروریستی و پامال کردن حقوق بشر توسط این گروه به زودی جهان را متوجه این پدیده می نماید و به عکس العمل وا می دارد، و آن گاه است که باید طالبان از میان بروند".
در مجموع بعد از عقب نشینی از کابل سه بار حالت خطرناکی به سراغ جبههی مقاومت آمد، اولی در 8 مهر ماه 1375 بود که طالبان شمالی را کاملا تصرف کردند و بتاریخ 13 مهر ماه جلسهای مشتمل از موی سفیدان، علما و فرماندهان در پنجشیر تشکیل یافت و در آن همه به مقاومت و ایستادگی در برابر طالبان رأی دادند.
بار دوم معاملهی ژنرال عبدالملک با طالبان در اردیبهشت 1376 بود که شمال به اشغال طالبان درآمد و در شمال شرق پرچم هایی به عنوان تسلیم به طالبان بلند گردید.
بارسوم، طالبان بعد از اشغال بامیان و ولایات شمال شرق به استثنای بدخشان و ماورای کوکچه از طریق خاواک - عقب پنجشیر- هجوم آوردند، در حالیکه در شمالی جنگ در پنج جبهه دیگر نیز به شدت دوام داشت. این تهاجم از آن جهت نهایت خطرناک بود که مجاهدین برای دفاع از آن طریق هیچ آمادگی نداشتند.
طالبان بعد از تسلط بر هرات و ولایات غربی با دریافت امکانات هنگفت مالی، لجستیکی و نظامی از سوی آی اس آی و ممالک عربی نفت خیز خلیج فارس در مشارکت با صدها تن جنگجوی مدارس پاکستان و داوطلبان دیگر خارجی با تصرف ولایات شرقی در مهر ماه 1375 به کابل پایتخت کشور دست یافتند. احمدشاه مسعود یک روز قبل از ورود طالبان به شهر کابل در پنجم مهر ماه 1375 در حالی نیروهای خود را از پایتخت به سوی شمال عقب برد که یک روز تأخیر در این عقب نشینی پیامد بسیار خونین وغم انگیزی را هم برای مردم پایتخت و هم برای آن نیروها در پی داشت. طالبان و جنگجویان خارجی که از سه سمت جنوب، شرق و غرب کابل در حال هجوم به شهر بودند با بستن راه شمال شهر به آسانی نیروهای مدافع را در محاصره ی کامل قرارمی دادند. در چنین حالتی یک جنگ خونین و مرگبار کوچه به کوچه و خانه به خانه در شهر با آینده ی غیر قابل پیش بینی برای نیروهای مدافع پایتخت واقع می شد. در حالیکه برای احمدشاه مسعود تداوم مقاومت در برابر سلطه ی طالبان و تجاوز پاکستان از اهمیت و اولویت برخوردار بود و درگیری نیروهای او در داخل شهر محاصره شده از سوی دشمن ضربه ی جبران ناپذیری به آینده ی مقاومت وارد می کرد.
احمدشاه مسعود بعد از ترک پایتخت هزاران تن نیروهای خود را وارد وادی پنجشیر کرد و مدخل دره را با قسمتی از سرک جهت جلوگیری از ورود نیروهای طالبان منفجر نمود. او بستن دهانه ی پنجشیر را به صورت موقت از یکسو جهت سازماندهی دوباره ی نیروهای خود و از سوی دیگر به منظور ایجاد زمان برای مردم پایتخت و شمال پایتخت در شناخت بهتر طالبان ضروری تلقی کرد. در حالیکه مسعود موفق به سازماندهی مجدد نیروها جهت تداوم مقاومت گردید، مردم در کابل و شمال کابل با طالبان نه به عنوان نیروی آورنده ی امنیت و ثبات بلکه به نیروی وحشی وسرکوبگر ضد فرهنگ و مدنیت که توسط صدها تن از افراد جنگجوی پاکستانی وعرب همراهی می شدند، روبروگردیدند. احمدشاه مسعود نیروهای طالبان را دوهفته بعد در یک حمله ی سریع و ناگهانی از دهانه ی پنجشیر و سالنگ تا دامنه های کوتل خیرخانه درهم شکست و اولین بار ده ها نفر ازجنگجویان خارجی را که بیشترشان پاکستانی بودند به اسارت درآورد. او سپس در 19 مهر ماه 1375 با عبدالکریم خلیلی رهبر حزب وحدت و ژنرال عبدالرشید دوستم در شهرک خنجان شمال سالنگ معاهده ی تشکیل ائتلاف نظامی "شورای عالی دفاع از وطن" را امضاء کرد. و با این اقدام تلاش ژنرال نصیرالله بابر وزیر داخله ی پاکستان و سران آی اس آی را در جلب حمایت و همکاری دوستم با طالبان ناکام ساخت.
باگذشت هر روز از حاکمیت طالبان که وحشت و بیداد آنها علیه مردم بیشتر، وابستگی آنها به بیگانه آشکارتر، تعداد جنگجویان متجاوز پاکستانی و خارجی در میان شان افزونتر و سلطه ی تروریسم بین المللی القاعده در حاکمیت آنها عمیق تر و گسترده تر می شد، نقش احمدشاه مسعود به عنوان یگانه مرجع و امید مقاومت در راه استقلال و حاکمیت ملی کشور برجسته تر و نمایان می گردید. در طول سالهای حاکمیت طالبان و سلطه ی تروریسم بین المللی القاعده که از سوی استخبارات نظامی پاکستان (آی اس آی) و جمیعت العلمای فضل الرحمن و سمیع الحق با اعزام هزاران داوطلب جنگی حمایت و همراهی می شد، تنها احمدشاه مسعود با ایمان راسخ و اراده ای به استواری و سرافرازی قله های بلند هندوکش به مقاومت در وطن ادامه داد. درسالهای 1376 و 1377 هجری خورشیدی دوبار لشکر وحشت طالبان با سپاهیان اجیر شده و داوطلب ویرانی به شمال کشور سرازیر شدند. به استثنای وادی پنجشیر و برخی از دره ها و دامنه های شمال هندوکش و پامیر سیطره ی وحشت و ترور را به همه ولایات کشور گسترده نمودند. بسیاری از رهبران و فرماندهانی که در این مناطق قرارداشتند و از پایداری و مقاومت دم می زدند، میدان مبارزه و جنگ را ترک کرده به بیرون از کشور رفتند، اما احمد شاه مسعود در تمام این حالات به تنهایی فریاد مقاومت سرداد و در راه دفاع از دین، آزادی و وطنش ثابت و استوار باقی ماند.
احمدشاه مسعود در سالهای حاکمیت طالبان و سلطه ی تروریسم چند بار به گونه ی شگفت آوری در مهر ماه 1375، خرداد 1376 و مرداد 1378 دره ها و تاکستانهای شمالی را از اشغال نیروی مهاجم طالبان و تروریسم آزاد ساخت و هزاران نفر از نیروهای آدم کش آنها را که صدها پاکستانی و عرب در میان شان قرارداشت سرکوب کرد و به اسارت درآورد. او در یازدهم آذر 1377(2 دسامبر1999) در پنجشیر جلسه ای را متشکل از سیصد تن فرماندهان مناطق و اقوام مختلف افغانستان، رهبران گروه ها و احزاب مجاهدین برای ایجاد هماهنگی و اتخاذ استراتژی واحد مبارزه و مقاومت علیه طالبان دایر کرد. و با برگزاری این اجلاس، موفق به بازگرداندن رهبران و فرماندهان بیشتر و گسترش مقاومت و جنگ در ولایات مختلف شرقی، مرکزی و شمال غربی کشور شد. سخت ترین و نابرابر ترین جنگ احمد شاه مسعود با نیروهای طالبان و متجاوزین خارجی در تابستان 1379 در تالقان به وقوع پیوست. این جنگ با هجوم بیست هزار تن نیروی طالبان، تروریست های القاعده و متجاوزین پاکستانی برای تسخیر تالقان و تصرف بدخشان و تمام مناطق عقبی در شمال و شمال شرق وادی پنجشیر بیش از یکماه طول کشید. در این جنگ نیروهای خارجی در میان طالبان بیشتراز نیروی بومی طالبان بود. در حالیکه هزاران نفر جنگجوی پاکستانی در این نیروها بودند، هزاران تن از تروریست های سازمان القاعده متشکل از کشورهای عربی شمال افریقا، شرق میانه، ممالک آسیای مرکزی، مناطق ماورای قفقاز، سین کیانگ چین، کشمیر، کشورهای اسلامی جنوب شرق آسیا و حتی ایالات متحده ی امریکا و اروپای غربی نیروی اصلی رزمی این لشکر را می ساختند. هرچند طالبان و لشکر تجاوز و ترورخارجی، تالقان را بعد از یکماه جنگ خونین تصرف کردند اما جلو پیشروی آنها را احمدشاه مسعود به سوی بدخشان و دره های شمال شرق هندوکش گرفت.
احمدشاه مسعود در طول سالهای مقاومت و جنگ با طالبان و تروریسم از هر فرصت و زمانی برای مذاکره با طالبان نیز استفاده کرد تا آنها را از وابستگی به بیگانه و همدستی با تروریسم و تداوم کشتار و جنگ به سوی صلح بکشاند. اما این مذاکرات در اثر وابستگی طالبان به بیگانه و تروریسم بین المللی به نتیجه ای نرسید. همچنان در این سالها سعی نمود تا جامعه ی بین المللی به خصوص ایالات متحده امریکا، اتحادیه اروپا و سازمان ملل متحد را متقاعد به اعمال فشار علیه پاکستان در قطع دخالت و تجاوز به افغانستان نماید و آنها را از عواقب حاکمیت طالبان و سلطه ی تروریسم بر منطقه و جهان آگاه سازد. او دراین سالها پیوسته با افراد و نمایندگان مختلف رسمی و غیر رسمی مجامع جهانی چه در داخل افغانستان و چه درخارج از کشور به مذاکره و گفتگو پرداخت تا حقانیت مبارزه و مقاومت خود را به گوش آنها برساند و همکاری آنها را در استقرار صلح و ثبات در کشورش جلب نماید. عمده ترین مذاکرات او در این مورد با جامعه ی اروپایی در مقر پارلمان اروپا درشهر استراسبورگ فرانسه بود. احمدشاه مسعود در سیزدهم فروردین 1380 به مقر پارلمان اروپا سفرکرد و در مذاکرات مختلف و جلسات متعدد بامقامات رسمی و غیر رسمی جامعه ی اروپا اهداف و خواسته های خود را از مبارزه و مقاومت تشریح نمود. او در همین سفر در برابر پرسش خبرنگاران از پیامش به رییس جمهور امریکا گفت: "پیام من به آقای بوش این است که جنگ افغانستان و وجود پایگاه های تروریستی تنها به افغانستان محدود نمانده بلکه دیر یازود این خطرات گریبانگیر امریکا و تعداد بیشتری از کشورها در منطقه و جهان خواهدشد"، پیامی که تا چهار ماه دیگر تحقق یافت.
اهمیت ترور احمدشاه مسعود
اما ترور احمد شاه مسعود به چند دلیل حائز اهمیت است. وی به قهرمان ملی افغانستان بدل شده است. تصاویر احمدشاه مسعود در همه جای کابل و هرات از جمله در گوشه کنار خیابان ها، ساختمان های دولتی و داشبورد خودروها دیده می شود. در سالگرد کشته شدن احمد شاه مسعود یک مراسم بزرگ با حضور تمامی اعضای دولت برگزار می شود. مسعود سمبل شکست طالبان و نیروهای اشغالگر شوروی سابق و در مجموع نماد مقاومت افغان ها است. حتی فرانسه یک سری از تمبرهای تصویر احمد شاه مسعود را چاپ و منتشر کرده است. مسعود اندکی قبل از مرگش یک سفر دوره ای به اروپا از جمله پاریس انجام داد تا حمایت کشورها را برای مبارزه خود علیه طالبان جلب کند. اما آمریکا با احمدشاه مسعود چندان متحد نشد که این امر احتمالا به این دلیل بود که وی از ایران کمک تسلیحاتی و از روسیه و کشورهای آسیای میانه کمک لجستیکی دریافت می کرد. در آن زمان طالبان از سوی سرویس اطلاعات ارتش پاکستان ISI حمایت می شد. این سرویس ابزار نفوذ آمریکا از زمان مبارزه علیه اشغالگری شوروی در افغانستان در دهه 1980 بود. اگرچه احمدشاه مسعود با روسیه و ایران مناسبات نزدیکی داشت ولی برای وزارت امور خارجه آمریکا چندان غریبه نبود. به گفته سربازان سابق جبهه متحد شمال، مسعود چندین بار درسال های 1996 تا 1998 با رابین رافائل، معاون وزیر امور خارجه آمریکا در امور شرق دیدار کرد. احمد شاه مسعود پس از آخرین دیدار خود با رافائل به شدت عصبانی به نظر می رسید زیرا ظاهرا رافائل به وی گفته بود که بهترین گزینه پیش روی وی احتمالا تسلیم شدن در برابر طالبان است. در آن زمان نیروهای احمد شاه مسعود به سمت دره کوهستانی پنج شیر عقب نشینی کرده بودند و طالبان تقریبا کنترل 95 درصد افغانستان را برعهده داشت. گفته می شود در آن دیدار مسعود کلاه پاکول(یک نوع کلاه افغانی) خود را روی میز گذاشت و گفت: مادامی که وی کنترل قلمرویی به بزرگی پنج شیر را در دست دارد، هرگز تسلیم نخواهد شد. اگر چه احمدشاه مسعود از سوی دشمنانش جنگ طلب محسوب می شد ولی حامیان مسعود وی را یک ملی گرای مستقل افغان که تحمل دستور گرفتن از بیگانگان را نداشت، معرفی می کنند. مسعود که رسما لقب قهرمان ملی افغانستان را پس از کشته شدنش به دست آورد در 9 سپتامبر 2001 یعنی دو روز پیش از حملات 11 سپتامبر بر اثر حمله انتحاری دو نفر که در پوشش خبرنگار با او مشغول مصاحبه بودند، به شهادت رسید. این دو نفر با انفجار بمبی که در دوربین فیلمبرداری خود جاسازی کرده بودند، قهرمان مقاومت افغانستان را که 31 سال از عمر 48 ساله خود را صرف مبارزه در راه آرمانش کرده بود، از میان برداشتند.
خبر کشته شدن این فرمانده مجاهدین که میتوانست به کاهش روحیه هم رزمانش در جبهه ضد طالبان بینجامد، با چند روز تاخیر اعلام گردید.
محمد قسیم فهیم که از همرزمان احمد شاه مسعود بود، پس از مسعود، توسط برهانالدین ربانی به جانشینی وی منصوب شد. آقای فهیم، پس از سقوط طالبان وزیر دفاع افغانستان و معاون اول رییس دولت، در دولتهای موقت و انتقالی شد.
لویه جرگه اضطراری افغانستان(جمهوریت) که در پایان دولت موقت تشکیل شد، به احمد شاه مسعود لقب «قهرمان ملی» داد و روز 18 سنبله (نه سپتامبر) سالروز ترور شدن وی، در افغانستان «روز شهید» و تعطیل رسمی اعلام گردید.
پیچیدگیهای سیاسی قتل احمدشاه مسعود
زمان ترور احمدشاه مسعود، که فقط 2 روز پیش از حملات انتحاری 11 سپتامبر به نیویورک بود، سوالاتی را در مورد ارتباط این ترور با حوادث نیویورک و متعاقب آن حمله به افغانستان برانگیخت. ابتدا این ترور به گروه طالبان نسبت داده شد اما طالبان هیچگاه مسئولیت آنرا نپذیرفت.
این موضوع باعث شد گمانهزنیهایی در مورد دست داشتن سازمان سیا در ترور احمدشاه مسعود در آستانه حملات 11 سپتامبر و طرحهای آمریکا برای اشغال افغانستان مطرح شود؛ خصوصاً که احمدشاه مسعود مخالف سرسخت طالبان بود، گروهی که با سازمان اطلاعات پاکستان ارتباط داشتند و سالهای سال توسط سیا به واسطه پاکستانیها پشتیبانی میشدند. از طرفی رابطه احمدشاه مسعود پیش از مرگش با مقامات آمریکایی به تیرگی گرویده بود. در آخرین ملاقات بین احمدشاه مسعود و رابین رافائل، معاونت امور خاوری در وزارت خارجه آمریکا، رافائل به مسعود پیشنهاد کرده بود که اسلحه را زمین گذارده، تسلیم نیروهای طالبان شود که در آن سالها بیش از 90 درصد خاک افغانستان را در کنترل خود داشتند. احمدشاه مسعود با سرسنگینی برای رافائل روشن کرده بود که نه تنها تسلیم طالبان نخواهد شد، بلکه از دولتهای خارجی دستور نخواهد گرفت و اجازه احداث پایگاه نظامی در افغانستان را به هیچ نیروی خارجی نخواهد داد.
از طرف دیگر دولتهای ایران و روسیه از پشتیبانان مهم معنوی، مالی و تسلیحاتی احمدشاه مسعود بودند. دولت ایران طالبان را به دید دشمن مینگریست و از آغاز رابطه دوستانهای با مسعود داشت. دولت روسیه هم درگیر شورشیان چچن بود و احمدشاه مسعود را به عنوان عامل بازدارنده در مقابل نیروهای افراطی مذهبی میشناخت. البته احمد شاه مسعود دارای حامیان ذی نفوذی در بین اندیشمندان ایران نیز بود که از آن جمله میتوان به نام ارد بزرگ اشاره کرد که این مسئله باعث شده بود دولت ایران در دو بعد لایههای حکومتی و روشنفکری به حمایت از احمد شاه مسعود بپردازد.
شهادت
احمدشاه مسعود در طول حیات مبارزه و مقاومت برای عدالت و آزادی در وطنش پیوسته در معرض از دست دادن جان و زندگی خویش قرارداشت. اما در این مدت چند بار نقشه ها و برنامه های منظمی برای قتل او چیده شد. نقشه ها و برنامه هایی که همه هدر رفتند و نقش برآب گردیدند. نخستین توطئه برای قتل او در سال 1354 از سوی گلبدین حکمتیار به راه افتاد که قبلاً از آن سخن رفت. دومین تلاش برای قتل مسعود در تابستان 1358 زمانی صورت گرفت که او جبهه ی جنگ را در جبل السراج و دامنه های سالنگ جنوبی علیه حکومت تره کی و امین فرماندهی می کرد. او در این هنگام از عقب جبهه توسط عضو یکی از گروهای مائویستی مورد اصابت گلوله قرارگرفت.
تلاش ها و نقشه های بعدی در ترور و حذف فیزیکی احمدشاه مسعود توسط قوای اشغالگر شوروی، نیروهای مسلح دولت حزب دمکراتیک خلق و سازمان جاسوسی آن "خاد" انجام یافت. در طول دوران جهاد و مبارزه ی مسلحانه ی احمدشاه مسعود، قوای هوایی ارتش سرخ و رژیم حزب دمکراتیک خلق ده ها بار مناطق و محلاتی را برای نابودی او برمبنای اطلاعات جاسوس های کا گ ب (KGB)، و "خاد" بمباران کردند. در حالیکه مسعود در سالیان جهاد و مقاومت علیه تجاوز قوای شوروی و حاکمیت رژیم دست نشانده ی آن به طور مداوم محل خواب و اقامت خود را جابجا می کرد و پیوسته موقیعت و مکان خویش را تغییر میداد. این گونه بمبارانهای هوایی که بسیار باشدت و باحجم سنگین آتش صورت می گرفت، موجب حدس قطعی مسوولین کا گ ب (KGB)، در افغانستان مبنی بر قتل او می شد و برپایه ی چنین حدسی، خبر قتل مسعود را به دفتر مرکزی خود در مسکو مخابره می کردند. آنگونه که ژنرال بوریس گروموف آخرین فرمانده قوای شوروی در افغانستان می نویسد: «مامورین کا گ ب (KGB)، در افغانستان به گونه ی واضحی وقار خود را به دست خود پایمال کردند. آنگونه که من به خاطر دارم آنان بیش ازده بار به مسکو گزارش داده بودند که مسعود به دست آنها نابود شده است در حالیکه مسعود گاه در یک منطقه گاهی در منطقه ی دیگرسربرمی آورد.» (ارتش سرخ در افغانستان، صفحه 121).
علاوه بربمبارانهای هوایی، "خاد" سازمان جاسوسی رژیم حزب دمکراتیک خلق با گماشتن جاسوس های خود تلاش های ناکامی را برای ترور احمدشاه مسعود انجام داد. در چند بار جاسوس های خاد با اسلحه بی صدا مامور قتل مسعود شدند که قبل از اقدام دستگیر گردیدند. یکی از این افراد به اسم کامران که از سوی دکتر نجیب الله حین ریاستش در اداره ی "خاد" به قتل احمدشاه مسعود گماشته شده بود، خود ماموریتش را افشاء کرد و اسلحه ی بی صدای خاد را تسلیم نمود. تلاش های نافرجامی برای کشتن مسعود توسط زهری که به غذایش مخلوط می گردید نیز از سوی خاد انجام یافت. نقشه های ترور او با انفجاراتی که از راه دور کنترل می شد به ویژه در دوران دولت مجاهدین در کابل بارها خنثی گردید. وی درسال 1367 از توطئه ای که برای قتل او توسط صمد پاچا از سران ملیشیای حکومت دکتر نجیب الله در خواجه ی غار ریخته شده بود جان سالم برد. او همین طور در آذر 1371 از آتش کلاشینکوف یکی ازملیشه های ژنرال عبدالرشید دوستم در وزیر اکبرخان کابل که مورد شناسایی قرارگرفت، نجات یافت. و چرخبال حامل او در پاییز 1373 در حالی از تعقیب و راکت باران هوا پیماهای بم افکن و شکاری عبدالرشید دوستم در ولسوالی نهرین سالم باقی ماند که دو فروند چرخبال همراه او توسط آتش جنگنده های دوستم نابود شدند. اما در تمام این سالها و درتمام تلاش ها و نقشه های که برای قتل مسعود انجام یافت، طرح ترور و حذف فیزیکی او با حمله ی انتحاری به میان نیامد. تا آنکه سازمان تروریستی القاعده مرتکب این جنایت شد.
طرح ترور وحذف فیزیکی احمدشاه مسعود بعد از سقوط تالقان توسط سازمان تروریستی القاعده، طالبان وآی اس آی به دست گرفته شد. هنوز اطلاعات دقیقی وجود ندارد که طرح حمله ی انتحاری به جان احمد شاه مسعود خارج ازحلقه ی خاص طالبان، القاعده وآی اس آی به چه سازمان های اطلاعاتی و حلقه های جاسوسی دیگری بر می گردد. اما حمله ی تروریستی توسط دوتن اعضای عرب القاعده عملی گردید. عبدالستار دهمن که همسرش ملکه با سایر فامیل های اعضای القاعده درحومه ی جلال آباد زندگی می کرد با پاسپورت بلژیکی به اسم محمد کریم توزانی و"السویر" کارگر ساختمانی شهر بروکسل بلژیک به اسم محمد قاسم بقالی که هردو مراکشی بودند به نام خبرنگار در مرداد 1380 از طریق کابل وارد ولایت پروان شدند. آنها وقتی به کابل آمدند توسط نامه ی رسمی وزارت خارجه طالبان به وزارت دفاع طالبان معرفی شدند تا به همکاری آن وزارت جهت انجام امور خبرنگاری به ولایت پروان و کاپیسا بروند. پاسپورت آنها ویزای یکساله ی "کثیرالورود" پاکستان را داشت که توسط خلیل الرحمن منشی اول سفارت پاکستان درلندن صادرشده بود. هردوی شان نامه ای از "یاسرالتوفیق السری" مدیر یک انجمن اسلامی به نام "المرصد الإعلامی الإسلامی" درلندن، عنوانی عبدرب الرسول سیاف رهبر اتحاد اسلامی داشتند. یاسر توفیق از اهالی مصر سالها قبل در کشورش به جرم توطئه ی ترور حسنی مبارک رییس جمهور مصر متهم و به مرگ محکوم شده بود. اما قبل از دستگیری به انگلستان فرار کرد و درخواست پناهندگی داد. او پناهنده ی سیاسی پذیرفته شد و پاسپورت انگلیسی به دست آورد. علاوه بر نامه ی یاسرتوفیق، تبعه ی دیگر مصری به نام دکتر هانی که در دوران جهاد علیه قوای شوروی با رهبراتحاداسلامی شناخت ودوستی داشت در صحبت تلفنی از او خواست تا با خبرنگاران مذکور همکاری نماید. دکترهانی وانمود کرد که از بوسنی صحبت می کند در حالیکه بعداً در بازجویی ها، شماره ی تلفن او از قندهار ردیابی شد.
در اواخر ماه اسد 1380 «ابوهانی» یکتن از عرب هایی که در دوران جهاد در مجلهی «البنیان المرصوص» کار می کرد و با اتحاد اسلامی رابطهی حسنه داشت، از قندهار به استاد سیاف یکی از رهبران مجاهدین مستقر در گلبهار- پروان تلفن می زند و از ایشان می خواهد، تا زمینهی سفر دو خبرنگار - تروریست- مسلمان عرب را که در (المرصد الإعلامی الإسلامی) وظیفه دارند و مقرش در لندن است، به مناطق تحت کنترل دولت مهیا سازد.
این دو تروریست چنان وانمود کردند، که در صدد تهیهی یک فلم مستند اند و استاد سیاف نیز برای آنکه بتواند در جهان عرب که عمدتاً در تأیید از طالبان موضع گرفته بود، کاری به نفع دولت اسلامی کرده باشد، زمینهی سفر آنها را مساعد می سازد.
سرانجام این دو تروریست از طریق نجراب وارد منطقهی تحت کنترل دولت در شمال کابل شدند، و توسط یک عراده موتر «پک اپ» مربوط استاد سیاف به گلبهار منتقل گردیدند.
این دو تروریست بلافاصله به بسم الله خان قومندان عمومی مجاهدین در شمال کابل معرفی می شوند و زمینهی بازدید برای آنها از خطوط مقدم جبهه مساعد می گردد.
محمد نذیر یکتن از دستیاران بسم الله خان که این دو تروریست را تا جبهه همراهی کرده بود می گوید، این دو نفر برخلاف سایر خبرنگاران تمایلی به صحبت با مردم نداشتند و به پرس و جو از مجاهدین راجع به وضعیت نمی پرداختند و تنها حین رفت و آمد به جبهه به دریور تأکید می نمودند، تا از سرعت موتر بکاهد، زیرا وسایل فلم برداری آنها صدمه می بیند.
هر دو عرب خود را تبعهی مراکش وانمود کرده بودند و پاسپورت بلژیکی با خود داشتند که یکی به نام محمد کریم توزانی و دیگری به نام کاسم باکلی درج است. پاسپورت های این دو تروریست ویزای یکسالهی «کثیرالإستفاده» پاکستان را دارد که از سفارت آن کشور در لندن صادر شده بود.
در این ایام استاد برهان الدین ربانی رییس دولت اسلامی افغانستان به پروان- کاپیسا سفر نمود و شبی که در دهانهی درهی پنجشیر میان استاد ربانی، استاد سیاف و احمد شاه مسعود ملاقات سه جانبه صورت پذیرفت، این دو عرب با اصرار خواستند به آنها اجازه داده شود که از این سه تن طور یکجایی فلم برداری نمایند.
استدلال شان این بود که در خارج شایع است که میان این سه تن اختلاف وجود دارد، برای رد این شایعه لازم است از آنها فلم برداری شود، اما از سوی محافظین استاد سیاف به آنها اجازه داده نشد.
صبح 5 سنبله، وقتی استاد ربانی به قصد بدخشان از گلبهار در حرکت شد، بازهم این دو عرب اصرار نمودند که در طیارهی استاد ربانی سفر کنند، اما به آنها اجازه داده نشد، از پنجم سنبله تا نهم سنبله، این دو عرب تروریست در یکی از مهمانخانه های پنجشیر واقع «آستانه» جای داده شدند و به استاد سیاف اطلاع دادند، در صورتیکه مصاحبه با احمدشاه مسعود میسر نشود، مصاحبهی اخیر را با او انجام می دهند و بر می گردند. غلام حیدر مهماندار آنها می گوید، آنها علاقه به صحبت و تماس با کسی نداشتند، شب ها وقتی دیگران به خواب می رفتند، آنها برق اتاق خود را روشن می نمودند و به گفتگو می پرداختند و او از پشت پنجرهی شان چند بار دیده بود که شبانه در بکس خود مصروف بودند.
وی می گوید: این حرکات غیر معمول دو عرب سوالاتی در ذهنش ایجاد کرده بود، از این رو از مقامات بالایی خواستار اجازهی تفتیش از این دو عرب گردید، ولی این حرکات غیرعادی به سادگی این دو نفر حمل گردید و اجازهی بازرسی به او داده نشد.
غلام حیدر می گوید: وقتی احمدشاه مسعود عازم خواجه بهاء الدین گردید، این دو عرب به ظاهر خبرنگار پیشنهاد مکرر نمودند، تا یکجا در هلیکوپتر با ایشان سفر نمایند، ولی پذیرفته نشد.
استاد سیاف می گوید: وقتی با من مصاحبه کردند، پرسشهای بسیار سطحی را مطرح نمودند، و این باعث شک و تردید هایی در دلم شد، از این رو سه بار به احمد شاه مسعود گفتم: اولاً با این دو عرب صحبت نکنید، اگر کردید، باید نخست آنها را جداً تفتیش نمایید.
روز نهم سنبله، این دو تروریست، ذریعهی هلیکوپتر به خواجه بهاء الدین- تخار منتقل گردیدند. جاییکه مرکز فرماندهی احمدشاه مسعود در آن بود و در آنجا با تعدادی از خبرنگاران خارجی دیگر، در دفتر نمایندگی وزارت امور خارجه که سرپرستی آنرا محمد عاصم سهیل به عهده داشت، جای داده شدند.
مسعود به تاریخ 14 سنبله برای آخرین بار پنجشیر را به قصد خواجه بهاء الدین تخار ترک گفت، در تخار یک برنامهی عملیاتی در استقامت خواجه غار روی دست داشت و شام 14 سنبله همین که به قومندانان دستور داد و هر یکی به استقامت های کاری خود روان شدند، جلسهی اعضای فرهنگی را دایر نمود. در کمال خونسردی و حوصله به تشریح برنامه های جدید خود در عرصهی فرهنگی و تبلیغاتی پرداخت و برخی از افراد را بدین کار موظف گردانید، و سپس به تشریح استراتژی نظامی- سیاسی خود مبادرت ورزید که در عین ایجاز دلچسپ و آموزنده بود.
در اتاقش سه کتاب وجود داشت، یکی جلد دوم سیرت پیامبر نوشتهی استاد ابو زهره، دومی «حدود و تعزیرات» اثر سید سابق و ترجمهی موسی نهمت و سومی «دیوان حافظ» که با خط و صحافت بسیار زیبا زیور چاپ یافته بود.
ساعت حمله شش بامداد 15 سنبله تعیین گردید، اما به دلایل متعدد عملیات حوالی ظهر آغاز گردید، ساعاتی این درگیری دوام کرد، ولی برخلاف دفعات قبل مجاهدین قادر به کوچکترین پیشروی نشدند، اطلاعات بعدی ثابت ساخت سه مرتبه مدافعین طالبان و عرب ها در طول عملیات تجدید شدند و جای آنها را نیروهای تازه نفس گرفتند وصدای حدود 40 شبکهی پاکستانی و عرب به صورت غیر منتظره در آنسوی جبهه شنیده می شد. آنچه از پیام های مخابروی برمی آمد، طالبان کدام دستپاچگی نشان ندادند، در حالیکه فرماندهان آن گروه در محل حاضر نبودند، که این خود سوال عمدهای را در ذهن مسعود ایجاد نمود که بعد تر فهمیده شد، هزاران عرب و پاکستانی مخفیانه در خواجه غار و هزار باغ مستقر شده اند، تا با وقوع حملهی انتحاری، حملات خود را در ماورای دریای کوکچه آغاز نمایند.
احمد شاه مسعود عصر 16 سنبله غرض یک ملاقات راهی دوشنبه- تاجکستان گردید و فردای آن همراه با مسعود خلیلی- سفیر دولت اسلامی افغانستان در دهلی- به خواجه بهاء الدین برگشت. بلافاصله فرماندهان خطوط جنگ دستور یافتند، تا گردهم آیند و در جمع آنها به بررسی حملهی قبلی پرداخت و طرح حمله مجدد را از آن استقامت پی ریزی نمود. جلسه تا حوالی 10 شب ادامه پیدا کرد و به دنبال آن در اتاق خود به گفتگو با سید نورالله عماد و مسعود خلیلی ادامه داد.
عماد می گوید: از ما خواست که امشب، شب شعر است، در بارهی جنگ و سیاست حرف نزنید، فقط غزلیات حافظ می خوانیم و در بارهی آن صحبت می کنیم. جلسهی شعر خوانی تا ساعت 2:30 شب ادامه پیدا کرد.
احمد شاه مسعود از مسعود خلیلی خواست تا این غزل حافظ را با صدای بلند چند بار بخواند:
حجاب چهرهی جان می شود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفگنم
چنین قفس نه سزای من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم
دریغ و درد که غافل زکار خویشتنم
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس
که در سراچهی ترکیب تخته بند تنم
اگر ز خون دلم بوی شوق میاید
عجب مدار که همدرد نافهی ختنم
طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع
که سوز هاست نهانی درون پیرهنم
بیا وهستی حافظ زپیش او بردار
کـه بـا وجـود تـو کـس نشـنود ز من که منم
عماد می گوید: ما رفتیم به استراحت، ولی او به وضو و نماز پرداخت و یکی از افراد ارتباطی- فرمانده طالبان- را ملاقات نمود، بدین ترتیب سراسر این شب را بیدار ماند.
تروریستان عرب از 9 روز بدینسو گویا انتظار مصاحبه با احمد شاه مسعود را می کشیدند.
ظهر روز یکشنبه 18 سنبله، احمد شاه مسعود در حالیکه راهی شمالی بود و طالبان در کاپیسا مکرر حمله می کردند، محمد عاصم سهیل از وی خواست، تا کار دو عرب را تمام کند، و یا به وی اجازه دهد که آنها را مرخص نماید. قرار ملاقات در یکی از مهمانخانه ها که در جوار ساختمان نمایندگی وزارت خارجه قرار داشت گذاشته شد و ساعت 12:30 در یک اتاق با عرض سه متر و طول هفت متر روبر شدند.
جمشید یکتن از دستیاران احمد شاه مسعود که در آغاز ملاقات بود، و دقایق قبل از انفجار از اتاق خارج شده بود می گوید: این دو عرب می خواستند، در مسیر بین استراحت گاه احمدشاه مسعود و محل مصاحبه در موتر با «آمر صاحب» یکجا بروند، و می گفتند: صحبت های خاصی با وی دارند، ولی اجازه نیافتند.
در محل مصاحبه، احمدشاه مسعود در رأس ومسعود خلیلی در سمت راست و یکی از عرب ها -محمد کریم توزانی- که در نقش سوال کننده بود، در سمت چپ وی نشستند.
انجنیر عارف رییس امنیت و محمد عاصم پایین تر از آنها در جاهای خود قرار گرفتند، و محمد فهیم دشتی که می خواست فلمبرداری نماید، در صحن اتاق منتظر آغاز سوال و جواب ماند.
تا آماده شدن کامره، احمد شاه مسعود کوشید، با بسم الله خان قومندان شمال کابل تماس تلفنی برقرار نماید، ولی موفق نشد و به جای آن هدایاتی به حاجی شیرعلم یکی دیگر از قومندانان در شمالی صادر کرد. انجنیر محمد عارف نزد تلفن دیگر در اتاق پایین می رود، موضوع تماس این بود که، در جنگ اخیر بگرام چند تروریست عرب دستگیر گردیده بودند، عارف وظیفه داشت، تا شهرت آنها را از بسم الله خان بپرسد.
محمد قاسم باکلی عرب دومی که به حیث فلمبردار ایفای نقش می کرد، به آماده کردن کامره خود پرداخت، کار او به یک خبرنگار شباهت نداشت، در باز کردن وسایل خود سر وصدای زیادی ایجاد کرده بود، از این رو احمد شاه مسعود می پرسد، این عرب چه داره! مسعود خلیلی که در کنار او به حیث ترجمان نشسته بود از روی خوش طبعی می گوید: این خبرنگار نیست، پهلوان است.
سرانجام «کریم توزانی» در نقش پرسنده و محمد قاسم به حیث فلمبردار در عقب کامره بزرگ خود قرار می گیرد، و به گفتهی مسعود خلیلی پرسشها بیشتر در مورد اسامه و مسایل تروریزم و قضایای جهان عرب بود.
اولین سوال گفته شد، مسعود خلیلی سوال را ترجمه می کرد، و نوبت پاسخ نرسیده بود که نور شدید آبی رنگ از کامره به سوی احمد شاه مسعود جهید و به دنبال آن انفجار سراسر اتاق را پوشاند و همه جا را آتش گرفت.
محمد عالم و حاجی محمد عمر دو تن از محافظین از بیرون به داخل دویدند و در میان دود و آتش احمد شاه مسعود فقط همین قدر گفت: «مرا بلند کنید». محافظین او را روی دست از اتاق بیرون کشیدند، و فوراً ذریعه موتر به میدان هوایی که سه دقیقه بیشتر راه نیست، انتقال داده شد و بلافاصله توسط هلیکوپتر به بیمارستان فرخار- تاجکستان انتقال یافت، ولی در حین انتقال، کار از کار گذشته بود.
مسعود خلیلی را کسان دیگری از اتاق بیرون کردند و فهیم دشتی خود از اتاق بیرون آمد، محمد عاصم سهیل جابجا جان باخته بود، و عرب فلمبردار جسدش در اتاق غلتیده بود و کریم توزانی در صدد فرار از محل بود.
در این حمله، از صورت تا کمر مسعود پارچه های متعددی اصابت کرده و سه پارچه دقیقاً به قلبش رسیده بود. سه انگشت دست راستش قطع شده و از ناحیهی ران نیز زخم عمیقی برداشته بود. برای آنکه اوضاع تحت کنترل آید، جسد وی هشت روز در سردخانهی کولاب ماند، و در این مدت سخنگویان دولت خبر از مجروح شدن وی می دادند، تا اینکه بتاریخ 26 سنبله جسد این مرد قهرمان بعد از 31 سال جهاد و مبارزه در میان اشک و اندوه فراوان همرزمانش طبق وصیت خودش در پنجشیر به خاک سپرده شد. خدایش بیامرزاد، و دشمنش را به قهر و غضب خود گرفتار کناد.
اعضای سازمان القاعده در سراسر افغانستان به اظهار خوشحالی پرداختند و به یکدیگر تبریک گفتند، در کمپ های تعلیمی جلال آباد سران القاعده به شکرانهی این پیروزی به پخش پول و شیرینی پرداختند، اما این خوشی و سرور، دیری نپایید و دو روز بعد تر وقتی به نیویارک حملات القاعده صورت پذیرفت، جهان به خود لرزید و هشدارهای مسعود را با شرمندگی به یاد آورد. فشار سیاسی- نظامی بر القاعده و طالبان تشدید یافت و بعد از چند هفته عملاً از افغانستان جاروب گردیدند.
افغانستان از چنگ طالبان و القاعده رهایی یافت و مردم این کشور نفس به راحت کشیدند، اما شهادت احمد شاه مسعود به معنای واقعی کلمه «ضایعهای است جبران ناپذیر» که جایش برای سالیان متمادی خالیست و به سخن استاد ربانی: "قرن ها باید انتظار کشید تا مادر گیتی فرزندی همچو مسعود بزاید".
خبرنگاران جعلی بعد از روزها اقامت در شمالی، پنجشیر و تخار که منتظر مصاحبه با احمدشاه مسعود بودند به روز هجدهم سنبله ماه 1380 برابر با نهم سپتامبر 2001 برای مصاحبه در خواجه بهاءالدین ولایت تخار آماده شدند. در این مصاحبه محمد کریم توزانی یاهمان عبدالستاردهمن در نقش پرسشگر و"السویر" یا محمدقاسم بقالی در نقش فیلمبردار ظاهر گردیدند. در نخستین لحظات مصاحبه، محمدقاسم بقالی فرد اصلی عملیات انتحاری که در مقابل احمدشاه مسعود قرارگرفت، بمبی راکه در کمرخود به جای باطری های دوربین جاسازی کرده بود منفجرساخت. آتش اصلی انفجار مسعود را نشانه گرفت و دقیقاً قلبش را. او در همان لحظات آغاز انفجار جان به جان آفرین تسلیم کرد."إنا لله وإنا إلیه راجعون".
محمد عاصم سهیل از کارمندان وزارت خارجه که در کنارش نشسته بود نیز جان داد. مسعود خلیلی سفیر افغانستان در دهلی که برای ترجمه ی مصاحبه حضورداشت به شدت مجروح گردید و فهیم دشتی خبرنگار داخلی که در وسط اتاق محل ضبط فیلم بود جراحات خفیف برداشت. بدن محمدقاسم بقالی متلاشی گردید و محمد کریم توزانی که بدون برداشتن جراحاتی در حال فرار بود توسط مجاهدان به قتل رسید.
پیکر خونین احمدشاه مسعود به سرعت توسط محافظانش توسط چرخبال به فرخار تاجیکستان انتقال یافت. بدنش از صورت تاکمر مورد اصابت پارچه های متعددی قرارگرفته بود. سینه اش سوراخ سوراخ و دچار خونریزی بود. به روی قلبش دوسوراخ عمیق به چشم می خورد. قسمتی از انگشتان راستش قطع شده بود و در قسمت راست بدن زخم بزرگی دیده می شد. مرگ او را همسنگران و یاران نزدیکش که برسر پیکر خسته و خونینش گریستند مخفی نگهداشتند. جسدش را در سردخانه ای گذاشتند. و پیکر او را هشت روز بعد به زادگاهش در وادی پنجشیرآوردند و به روز بیست و ششم شهریور ماه 1380 در میان اشک و اندوه واقعی مردم وهمرزمانش در "سریچه"، تپه ی بلندی میان رخه و بازارک که اکنون تپه ی سالار شهیدان نام گرفته است، به خاک سپردند. هنوز توده های خاک را به رویش انبار نکرده بودند که لوحه ای در کنار مزارش نصب شد و شاعر سوگواری نام و نشانش را در دل خاک اینگونه به تصویر کشید:
دراینجا مرد با ایثار خفته
عقاب صحنه ی پیکار خفته
قدم آهسته بردار از کنارش
که مسعود سپه سالار خفته
و شاعر دیگری بعداً خطاب به "سریچه" گفت:
کنار خود گرفتی یار ما را
همان سرداده و سردار مارا
سریچه زنده باشی درنگیری
به دل گنجانده ای اسرارما را
سجایا و شخصیت
احمدشاه مسعود مردی با قد متوسط مایل به بلندی بود. پوست گندمی صاف و روشن داشت. چشمان سیاه تیز بین، نافذ و کنجکاوش نظر هربیننده ای را جلب می کرد. دارای سر بزرگ با موی مجعد انبوه و سیاه بود که در سالهای اخیر سفیدی هایی در میان موی هایش به چشم می خورد. ریشش برخلاف موی سرش باریک و اندک بود. بینی عقابی وروی استخوانی داشت. بدن ماهیچه دار و عضلانی، شانه و سینه ی فراخ و پهن و شکم فرو رفته داشت. در مجموع هیئت و ریخت ظاهری اش زیبا و جذاب بود.
در لباس پوشیدن با سلیقه و پاک بود. لباس های روشن و بیشتررنگ کرمی متمایل به خاکی و رنگ آبی روشن را می پسندید. در تمام روزهای دوران جهاد و مقاومت و ایام کار رسمی لباسی نظامی به رنگ خاکستری و یا سبز کمرنگ به تن داشت. دایم به سرش کلاه پکول می گذاشت که به یکطرف سر تمایل پیدا می کرد. اندکی خمیده راه می رفت، و عوام او را «کج کلاه» می خواندند که برای او سخت زیبنده بود.
بیشتر اوقات به خصوص در دوران جهاد به گردنش دستمال می آویخت. در لباس پوشیدن، سخن گفتن و حرکات خویش از کسی تقلید نمی کرد. برعکس، اطرافیان، همرزمان و کسانیکه حتی از نزدیک او را ندیده بودند می کوشیدند تا از او تقلید کنند.
زبان مادری اش فارسی بود که آنرا به لهجه ی خاص درهم آمیخته ی پنجشیری و کابلی صحبت می کرد. به زبان فرانسوی به راحتی سخن می گفت. زبان پشتو و اردو را می فهمید. به زبان عربی آشنایی داشت.
زندگی ساده داشت و این سادگی از حرف زدن تا نشستن در مجالس در او آشکار بود. سالها خانه نداشت، در قرارگاه ها با مجاهدین یکجا به سر می برد، با آنها می خورد و با آنها می خوابید، بعداً دو اتاق ساده در خانهی ویرانهی پدرش آباد نمود که در یکی از آنها خانوادهی او زندگی می نمود و در دیگرش مراجعین را می پذیرفت.
در پایان عمرش یک خانهی جدید ساخته بود و خانمش از ناحیهی اینکه صاحب خانهی شخصی شده اند، راضی بود، یکی از دوستان ایرانی از وی پرسید که: آباد کردن این خانه در نزد مردم سوال ایجاد نمی کند که بسیاری ها شکم شان گرسنه است و شما خانهای آباد داشته اید؟ در جواب گفت: "نمی خواهم اولادهایم در خارج زندگی کنند، این خانه را برای آن آباد کرده ام که در همین جا زندگی کنند".
احمد ولی برادرش نقل می کند که یک مرتبه از وی خواسته تا بگذارد احمد - پسرش- به لندن آید و در آنجا به تحصیلات خود ادامه دهد، ولی مسعود باشدت این مطلب را رد نموده و گفته است، که میان پسر من و پسر دیگران چه فرقی وجود دارد که آنها در داخل باشند و احمد در خارج، او می خواست، پسرش در آینده دپلمات شود.
مطالعه را هیچ گاه از دست نمی داد و در شدیدترین حالات جنگی چند جلد کتاب را با خود می داشت. از میان کتاب ها بعد از قرآن و حدیث سرگذشت سرداران جنگی را مطالعه می کرد. از جمله بارها دیده شده بود که «حیات مردان نامی» اثر ژاندارک را می خواند و به دوستانش مطالعهی آن را سفارش می نمود. به زندگی نامه های مردان بزرگ بیشتر رغبت نشان می داد و از میان تواریخ اسلامی، سبک ابن خلدون را قدر می کرد و می گفت: مقدمهی ابن خلدون را چند بار مطالعه نموده است.
در میان شعراء شیفتهی غزلیات حافظ بود و آن را با خود همراه می داشت. در جواب به سوال رضا دقتی خبرنگار ایرانی گفت: اگر قرار باشد سه کتاب را با خود به همراه ببرم، قرآن مجید، مثنوی معنوی و شاهنامهی فردوسی را بر می گزینم. در اوقات فراغت به موسیقی گوش می داد و موسیقی کلاسیک - غزل- را می پسندید.
به ورزش علاقمند بود. ورزش صبحگاهی را ترک نمی کرد. ورزش های بوکس، تکواندو، فوتبال، والیبال و شنا را بلد بود و گاهی در اوقات فراغت به فوتبال و شنا می پرداخت. از رنگ ها، رنگ آبی، ازغذا ها شوربا (آبگوشت)، از میوه ها سیب و از نوشیدنی ها شیر و ازسلاح دستی کلاشینکوف را بیشتر می پسندید. در راه رفتن باتندی واستواری قدم برمی داشت.
در مصافحه دست می داد و کمترآغوش باز می کرد. از روی بوسی به جز در موارد استثنایی که مجبور می شد، اجتناب می ورزید. به اطفال شفقت ومهربانی داشت. با بزرگان و اهل علم و فضل با احترام و تواضع برخورد می کرد. هیچگاه در حالت خشم سخن ناسزا، فحش و دشنام را به زبان نمی آورد. در هنگام خشم زشت ترین کلمات او «فاسد» و «لوچک» بود.
هرچند که در موقع قهر و خشم مجرم و خطاکاری را به دست خود مورد تادیب قرار می داد، با دوستان و یارانش صمیمی بود. و در برابر دشمنان گذشت و مدارا داشت. با اسیران دشمن برخورد نیک و بشر دوستانه می نمود و درنگهداری آنها جداً اصول اخلاقی را رعایت می داشت. در برخورد باعام مردم با گشاده رویی و به دور از تظاهر عمل می کرد. عمل زشت و خلاف قانون و مصالح عامه را تقبیح می نمود و عاملینش را بد می دید. از ستمگر و ستم و از فساد و بی عدالتی تنفرداشت و در برابر ظلم و بی عدالتی به شدت می ایستاد و مخالفت می ورزید. تظاهر و ریا کاری را نمی پسندید. تملق را نکوهش می کرد. در انظار عام کمتر ظاهر می شد.
عادت داشت به جای استعمال کلمهی «من»، «آدم» را استعمال نماید.
کلامش همیشه شفاف و کوتاه بود. اصطلاح " جان سخن " را در گفتگو با طرف به کار می برد. با اختصار و روشنی " جان سخن " را به مخاطب ارائه می کرد و از مخاطب نیز می خواست تا " جان سخن " را بگوید. به طرف میگفت که جان گپ را بگو. سخن طرف را به دقت می شنید در گفتگوها و پرسش ها بسیار حاضر جواب بود. قدرت درکی در سطح عالی قرارداشت. برای افرادی که در پای کلامش می نشستند، شخصیت جاذب و قابل اعتماد محسوب می شد. صولت و صلابت شخصیتش مخاطب را تحت تأثیر و نفوذ می گرفت. هرکسی که به او نزدیک می شد خود را در افکار و آرمان با او همآهنگ احساس می کرد، از همراهی و اطاعتش لذت می برد و به وجد می آمد.
و مسعود مزاج معتدل داشت، از هرکسی مطابق مسلکش سوال می کرد و با این شیوه معلومات جامعی در هر زمینه فراهم آورده بود، در مجلس صوفیان می نشست و مباحثهی روشنفکران را می شنید و با متخصصین مناظره می کرد. از خبرنگاران راجع به کشور شان پرسش می نمود، و از تجارب دیگران بهره می برد.
از لحاظ مالی با شفافیت عمل می کرد، و هرچند گاهی با جزییات دارایی های جبهه را بر می شمرد که گاهی از سوی مجلسیان مورد انتقاد قرارمی گرفت، زیرا همه به او اعتماد داشتند و ذکر جزییات مالی را جزء اسرار محرم می خواندند، اما او اعتقاد داشت که نسبت به هر خطری مهم آنست که سران جبهه در این زمینه شک و تردید نداشته باشند.
احمد شاه مسعود در سال 1366 با دختر یکی از همکاران نزدیکش کاکا تاج الدین ازدواج نمود و این ازدواج به دلایل امنیتی مدتها مخفی بود، از این ازدواج سخت راضی بود و ثمرهی آن شش فرزند می باشد که اولی پسر و پنج بعدی دخترند.
قدرت و توان او در اجرای امور به وی اجازه می داد که غالباً در یک شبانه روز 18-20 ساعت کار نماید و اکثراً نان شب را در حوالی 12-1 شب صرف می کرد. به دستیارانش تأکید کرده بود که در هنگام پیروزی دعا و تضرع به حضرت اقدس الهی را فراموش نکنند و تضرع و نیایش را به یادش آورند.
شجاعت، پشتکار و پایداری عجیب و شگفت انگیزی داشت. هیچگاه بی روحیه و نا امید نمی شد. اراده و تصمیم محکم و غیر قابل تسخیر داشت. در برابر تمام مسایل با عقلانیت برخورد می کرد. از پذیرش و عمل بر مبنای عاطفه و احساسات دوری می جست. از همین جهت در امور نظامی و فعالیت جنگی به کار اطلاعاتی و کشف اهمیت اساسی می داد. در نتیجه ی این روش شبکه ی اطلاعاتی بسیار نیرومند و منظمی را به وجود آورد.
به شورا و مشورت اهمیت جدی می داد. و اغلباً بدون مشورت و دقت عمیق به کار و عملی اقدام نمی کرد. به کتاب و مطالعه علاقه ی وافر داشت. در هرحالتی کتابی را با خود داشت و از هر فرصتی برای مطالعه استفاده می کرد. مباحثه و مناظره های علمی، سیاسی و ادبی را با دانشمندان و روشنفکران می پسندید. به شعر فارسی علاقمند بود و دیوان شعر حافظ شیرازی را اکثراً با خود داشت.
یکی از برازندگی های او آن بود که طرف مقابل را به سرعت درک می کرد و ذهنش را می خواند و به گونهی درخورشأنش با او رفتار می کرد و از همین زاویه بود که اشخاص مختلف را با افکار متضاد گردهم می آورد و به سوی یک هدف سوق می داد.
هرچند مسعود یک سردار برجسته بود، ولی از خونریزی خوشش نمی آمد و نسبت به آیندهی خانواده ها سخت اظهار نگرانی می نمود. به تکرار دیده شده که زمانی مجاهدی شهید می گردید، قبل از همه می پرسید، مجرد بود و یا متأهل، در صورت متأهل بودن به تأثراتش افزوده می گردید.
بعد از عقب نشینی از شهر کابل وقتی خواست یک قطعهی جدید را سر و سامان دهد، یکایک افراد آن را شخصاً مورد سوال و جواب قرار داد. طوری که از دو برادر یکی آنرا می پذیرفت، آنهایی را که قبلاً از فامیل شان شهید داده بودند، رد می کرد و همچنان کسانی را که متأهل بودند و متکفل خانواده ای، در قطعه نمی پذیرفت. راجع به «چام» (خونبها) که در روستاها دختری را در برابر یک قتل به عنوان مصالحه می دهند شدیداً مخالفت می نمود و تنها در همین مورد بود که به داوری قضات بسنده نمی کرد وخود برای جلوگیری از چنین امر غیر شرعی مداخله می نمود.
راجع به سلاح های کشتار جمعی این آیهی شریفه را دلیل می آورد: {ترهبون به عدوالله و عدوکم}. ( الأنفال:60) که این سلاح ها برای ترساندن اند، نه برای استعمال، بنابرین هیچ گاه از اسکاد در برابر دشمن استفاده نکرد( البته به شخصه فکر می کنم این استدلال حداقل در مورد موشک اسکاد غلط بود).
عادت داشت، وقتی خبر ناخوش آیندی را می شنید، به تنهایی قدم می زد و با خود می اندیشید، ولی در میان جنگ آن گاه که همه به لرزه می افتادند، خود پیش می رفت، به طور مثال در حین عقب نشینی از کابل خود با چند نفر محدود دهانهی پنجشیر را تخریب نمود و بدین تاکتیک جلو پیشروی طالبان را سد کرد، و در صف مقدم جا گرفت. در هنگام نبرد صدایش کافی بود که از طریق مخابره با رمز «خالد» بلند شود و هزاران مجاهد را روحیهی تازه ببخشد. رژیم امنیتی ساده داشت و آدم متوکل بود. هرکس می توانست به دیدنش بیاید و حل مشکل نماید، در طول مبارزه هیچ کس به یاد ندارد که کسی را قبل از ملاقات دستور بازرسی داده باشد.
با اسرا با ملایمت و جوانمردی رفتار می کرد، تونی دیوس خبرنگار معروف بین المللی می نویسد: «برای نخستین بار وقتی به ملاقات مسعود رفتم در پنجشیر بود، و شب هنگام اسیر روسی را آوردند که از شدت سرما می لرزید، مسعود با دیدن وضعیت اسیر، مجاهدین را سرزنش نمود و فوراً لباس گرم بجانش کرد و از وی خواست تا با او یکجا نان شب را صرف کند".
آدم سخت متدین، مؤمن، عفیف، عابد وپرهیز گار بود. دین را عامل رهبری و کمال شخصیت انسان تلقی می کرد. نماز های پنجگانه را در وقتش با جماعت ادا می کرد. نمازش بسیار خاضعانه و خاشعانه بود. همیشه با وضو به سر می برد. قبل از رفتن به خواب شبانه نماز شب می خواند. به اسلام عشق داشت و در دوران جهاد به آگاهی خود از دانش و معارف اسلامی با فراگیری دروس دینی ازعلمای محلی افزود. با تعبیر های افراط گرایانه و متحجرانه از اسلام مخالف بود. اسلام را دین معتدل می پنداشت و به توانایی و نقش اسلام در کمال و سعادت جامعه از راه حفظ و گسترش ارزش های اخلاقی تأکید می کرد. او به تشکیل حکومت معتدل اسلامی و ملی در افغانستان و همزیستی مسالمت آمیز با جامعه ی بین المللی، هم معتقد و هم متعهد بود. ثبات سیاسی را در کشور به ایجاد یک دولت ملی بر پایه اراده وخواسته های برحق و عادلانه ی مردم در پیوند می دانست. جداً خواهان یک افغانستان با ثبات و مقتدر از لحاظ سیاسی و کشور پیشرفته و شکوفا از لحاظ اقتصادی بود.
آزادی مردم و وطنش را به شدت دوست داشت. هیچگاه استقلال خود، مصالح مردم و منافع میهنش را با هیچ بیگانه ای به سازش و معامله نگذاشت. تحقق صلح و ثبات در وطن، تأمین عدالت اجتماعی، رفاه مردم و پیشرفت کشور و ایجاد یک افغانستان مقتدر و مستقل آرزوهای دیرین وهمیشگی اش را می ساختند.
هنگام شهادت 49 سال داشت. با دختر یاورش حاجی تاج الدین در دوران جهاد در سال 1366 (1988) ازدواج کرد.
این ازدواج به دلایل امنیتی دور از انظار عامه صورت گرفت. تا زمان شهادت صاحب یک پسر و پنج دخترشد.
سنگرداری از زبان فارسی؛ مهمترین علت اختلاف بین همرزمان قدیمی
واقعیت این است که مسعود جانش روشن به شعر و ادبِ سرزمین اجدادیاش بود، او به خوبی شاعران کلاسیک فارسی مثل حافظ، سنایی، سعدی، فردوسی، مولانا و... را میشناخت و حتی شعر سپید فارسی را نیز در ایران و افغانستان دنبال میکرد و از برگزاری جلسات شعرخوانی، حتی در طی عملیات در میدان نبرد نیز رویگردان نبود. کتابخانه سیار او شامل یک کامیون بزرگ کتاب بود که کوه به کوه و سنگر به سنگر همراه فرمانده جابه جا میشد!
مسعود تفاوتی اساسی با ملاعمر و بن لادن داشت: او رویکردی ناسیونالیستی و ملی گرا به اسلام سیاسی حنفی خویش داشت درحالی که القاعده و طالبان دقیقا برعکس، رویکردی انترناسیونالیستی و جهان شمول نسبت به وهابیت داشتند و در حلقههای عرب-افغان دهه 1990 اولویت و رهبری بویژه با شاهزادگان سعودی بود و افغانها در مکاتب و مدارس خود زبان عربی خود را جایگزین زبان تعلیمی فارسی و کتب وهابیت را جایگزین دیوان حافظ و بوستان و گلستان سعدی نموده بودند. اما این سلسله مراتب رئیس-مرئوسی برآمده از مناطق جنوبی باب میل «شیر دره پنجشیر» نبود، به همین دلیل پیش از پیروزی بر شوروی روز به روز بین حلقههای تروریستی عرب-افغان یعنی القاعده/طالبان با جبهه مقاومت شمال تحت رهبری مسعود شکاف بیشتری ایجاد میشد و سرانجام این همرزمان سابق پس از دفع قوای بیگانه (شوروی) این بار به دلیل تفاوتهای فرهنگی رویاروی هم قرار گرفتند.
استقلال از جهان عرب، تغییر جهت به سوی هویت فرهنگی اصیل خویش!
مسعود تحصیلات عالی داشت و سرشار از خودآگاهی هویتی و زبانی ریشه دار در تمدن کهن افغانستان بود به همین دلیل در ذیل امپریالیسم زبانی و مذهبی عربی-وهابی مضمحل نشد بلکه برای اعلان هویت مستقل خود از زیر یوغ انترناسیونالیسم بنیادگرای آنها، به ریشههای تاریخی و تباری خویش چنگ زد. او به خوبی میدانست بزرگترین فقههای دین اسلام مثل امام ابوحنیفه، امام بخاری و امام محمدغزالی اهل خراسان کهن و هر سه «فارسی وان» بوده اند به همین دلیل خود را همانند پاکستانیها و سایر رهبران غیرفارس، زیردست و منحل در هویت "زبانی/مذهبی" عربها نمیدانست.
او خودش را از نوادگان امام ابوحنیفه کابلی میدانست چرا که کتاب «وفیات الاعیان» ابن خلکان را خوانده بود که در آناسماعیل بن حماد، نوه ابوحنیفه میگوید: «من، اسماعیل بن حماد بن نعمان بن ثابت بن نعمان بن مرزبان، از ابناء ملوک فارس هستم. خداوند هیچکس را در نَسَب ما، بنده (برده) نساخته است. جد من ثابت، سال 20 هجری قمری در کابل زاده شد؛ و پدرش وی را در اوان کودکی پیش حضرت علی بن ابیطالب برد، و آن حضرت، در حق ثابت و ذریه وی دعای خیر نمود؛ و نعمان بن مرزبان، پدر ثابت، پیش از مسلمان شدن، برای حضرت علی، در جشن مهرگان، پالوده فرستاده بود.» («وفیات الاعیان ...»، نوشته ابنخَلّکان، ج. 3، ص. 360، این کتاب در سال 655 هجری قمری نگاشته شده است)
عملیات نظامی به خاطر ادبیات فارسی
در سالهای آخر «دوره مقاومت» اوضاع به نوعی در جریان بود که مسعود عملا خط مقدم ائتلاف شمال علیه جنوب و سنگر مقاوم زبان فارسی علیه زبان و فرهنگهای مهاجم بود. به همین دلیل وقتی در اثنای یک عملیات مهم علیه طالبان با اعتراض فرمانده ارشدش در حین شعرخوانی با محمدحسین جعفریان (خبرنگار و مستندساز ایرانی حاضر در جبهه)، روبرو شد که میگفت: "آمر صاحب" اکنون وقت عملیات است نه ادبیات!"پاسخی زیبا داد: "همه این عملیاتها از خاطر همین ادبیات (فارسی) است!"
بله این شخصیت و چهره حقیقی آن یگانه دوران بود، او از اصل جمهوریت پاسداری نمود و دختران را در مناطق تحت کنترل خود از تحصیل منع نکرد، برخلاف طالبان که در90 درصد خاک افغانستان قوانین قرون وسطایی خویش را علیه زنان تحمیل میکردند.
آرمانخواهی مسعود
احمد شاه مسعود چهار اصل را ملاک مبارزات آرمانخواهانه خود قرار داده بود که عبارتند «اسلام، افغانستان، مردم و آزادی» که به تفصیل به بررسی آنها میپردازیم:
- اسلام
مسعود در یک خانواده مسلمان به دنیا آمده و با آیین اسلام پرورش یافته بود. شیوه آموزش دینی در دوره کودکی هیچ کسی را قادر به فهم یک دین بزرگ نمیکرد. بلکه فقط او را آماده میساخت تا در سن بالاتری به درک آن اهتمام ورزد. یحی، برادر مسعود از خاطرات آن دوره میگوید: «روزی تعدادی از بستگان که برخی از آنها کمونیست بودند، به خانه ما میهمانی آمده بودند. دستگیر پنجشیری عضو حزب دمکراتیک خلق نیز میان آنها بود. هنگام پهن کردن سفره یکی از بستگان کمونیست با صدای تمسخرآمیزی گفت که برای احمد شاه قاشق نگذارید. او مسلمان است و با دست غذا مخیخورد. مسعود به او نگاهی کرد، اما چیزی نگفت. من بسیار نگران بودم که نکند مسعود عکس العمل نشان دهد. اولین ار بود که میدیدم در مقابل توهین به اعتقاداتش خاموش مانده بود. مطمئن بودم که این شکیبایی فقط به خاطر مهمان بودن آنهاست. بعد از صرف غذا مسعود بدون توجه به شخص اهانتکننده، دستگیر پنجشیری را مخاطب قرار داد و به او گفت: در کمونیسم فضیلتی که این جوانان بیاموزند، وجود ندارد. اینها را گمراه نکنید".
مسعود در اولین سال آغاز جهاد (1358 ) به تاسیس نهادهای اداری، آموزشی، تربیتی و اطلاعاتی و کمیتههای فرهنگی، کمیته جهاد و دعوت، کمیته مالی، کمیته تقحیق و کمیته قضا پرداخت. این کمیتهها به بخش نظامی ارتباط نداشت، و هدف از تشکیل آن رسیدگی به امور اجتماعی مردم بود. تجربه این کمیتهها که دوشادوش جنگ با مردم سروکار داشتند، بسیار ارزشمند بود. به عبارت دیگر تجربه مدیریت بحران در دوران جنگ بسیار ارزشمند بود. به منظور رسیدگی به تخلفات از قوانین اسلامی و پیشگیری از ارتکاب جرم کمیتههای یاد شده نقش تعیینکننده داشتند. در موارد ارتکاب جرم و حفظ حدود شرعی و تخلف از قانون، کمیته قضا فیصله نهایی را صادر میکرد، و مسعود هیچگاه دخالتی در امور آنها نداشت. میکوشید تا مردم با برخوردهای (به تصویر صفحه مراجعه شود) قانونی عادت نمایند، و جنگ را بیقانونی تعبیر نکنند. کمیته قضا یک نهاد مستقل بود و مسعود از استقلال آن همیشه پشتیبانی میکرد. اما چنانچه مدعی یا مدعی علیه از قاضی یا دادیار شکایت میکرد، مسعود به آن رسیدگی میکرد. مسعود بحیث امیر جهاد تا جایی که شریعت اجازه میداد صلاحیتهایی را برای تخفیف احکام جزایی به کمیته قضا میداد. یکی از مواردی که مسعود در منصب قضاوت و صدور حکم قرار میگرفت مبارزه با استعمال دخانیات، نسوار، حشیش و سایر مواد مسکر و مخدر بود، که او را سخت عصبانی میکرد. او حساسیت عجیبی در مقابل مصرف سیگار و نسوار داشت.
در اوایل جهاد مسئولین مالی درکنار مواد غذایی برای مجاهدین سیگار و نسوار نیز تهیه میکردند. وقتی حاجی شادولا مسئول مالی قرارگاه ماله فهرست مصارفشان را تقدیم مسعود کرد، او از دیدن نام سیگار و نسوار در آن فهرست عصبانی شد و گفت: «از همین تاریخ همچون هزینههایی منظور نمگردد». کم اتفاق میافتاد که سیگار در دست کسی ببیند و عکس العمل نشان ندهد. روزی در سال 1371 که نیروهای مسعود به تازگی وارد کابل شده بودند، مسعود سرباز سیگار به دستی را یافت و بیدرنگ به راننده دستور توقف داد. شیشه ماشین را پایین آورد، و از سرباز خواست نزدیک شود. چون چشم سرباز به مسعود افتاد با خوشحالی نزد او آمد، ولی مسعود ناگهان سیلی محکمی به صورت او خواباند. سرباز که گناه خود را ندانسته بود به عقب بازگشت و سیگار به دست به حالت آمادهباش ایستاد. در این میان یکی از همراهان مسعود به او اشاره کرد که سیگار را بیندازد. سرباز متوجه شد و سیگار را زیر پا انداخت و به مسعود سلام نظامی داد.
الف: مبارزه با حشیش در میان مجاهدین
استعمال حشیش یا چرس، یکی از رفتارهای زنندهای که میان مجاهدین به طرز وسیعی رواج پیدا کرده بود. در بسیاری از مناطق که جبههای منظم و رهبری سالم نداشتند، تعداد معتادان به حشیش بیداد میکرد. شگفتآور این است کخه رهبران جهادی برای مبارزه با این آفت خانمانسوز هیچ اقدامی به عمل نیاوردند. در حالی که برخی از آنها خوب میدانستند که عدهای از فرماندهان در قرارگاهها با آداب و مراسم خاصی حشیش استعمال میکردند. رهبران جهادی مقیم پیشاور که به ندرت به داخل افغانستان میآمدند بارشان از کارشان بیشتر بود. لذا مسعود مبارزه سختی را علیه این آفت آغاز کرد. اولین گام او تقاضا از علما برای صدور فتوا به منظور تحریم کاشت، خرید و فروش، انتقال و مصرف موادمخدر بود. در دومین گام شبکههای اطلاعاتی برای شناسایی و مجازات خلافکاران تشکیل داد. مسعود گاهی ناچار میشود به طور مستقیم وارد عمل شود. گمان نمیرود که مسعود کسی را به دلیل ارتکاب این جرم نزد بازپرس و قاضی فرستاده باشد. او به عنوان امیر جهاد اختیارات کامل داشت که برای جلوگیری از اشاعه مصیبت خانمانسوز مصرف موادمخدر به طور مستقیم وارد عمل شود. مسعود مصرفکننده حشیش را در ملاعام شلاق میزد.سپس خلافکار باید در حضور مردم بر حرام بودن حشیش و مصرف آن توبه میکرد. جنگ روانی و تبلیغاتی مسعود بر ضد مصرف موادمخدر دوامدار بود. او بارها این جمله را میان مجاهدین تکرار میکرد: «مجاهدی که متصف به اخلاق اسلامی نیست، مانند گاو شاخزن است».
روزی کسی را به اتهام مصرف حشیش نزد مسعود آوردند، و او خواست چوبی را بیاورند. چوب آوردند و طبق معمول او خواباندند، و چند ضربه محکم بر پشت او نواخت، ولی آن متهم خاموش بود و آه نمیکشید.
مسعود از او پرسید: چطور است، درد نمیکنید؟
متهم گفت: آمرصاحب! شما پدر هستید و زدن شما دواست. درد ندارد!
مسعود از گفته او به خنده افتاد و از گناهش درگذشت.
این یکی از ویژگیهای زیبا و مردانه مسعود بود، که در حال خشم ناگهان خشم خود را فرومینشاند و آرام میشد.
ب: مبارزه با فساد
احمد شاه مسعود در مصرف پول و امکانات بیت المال، به سختگیری و احتیاط شهرت داشت. هرگز از پول بیت المال برای خود و خانوادهاش مصرف نمیکرد. گاهی برای خانواده کالایی میخرید و دستور میداد آن را یادداشت کنند و بعد حساب را پرداخت میکرد. گاهی که صدقه میداد میخواست آن را از حساب مخصوص او منظور کنند. او نسبت به فساد و بیعدالتی بسیار حساس بود. این دو پدیده به حدی در او تاثیر داشت که شنیدن یا دیدن آنها او را به شدت منقلب میکرد. در مبارزه با فساد از موارد کوچک تا بزرگ توجه او جلب میکرد. مجاهدین را به خاطر بلند ماندن موهایشان سرزنش میکرد. گاهی قیچی به دست میگرفت و قسمتی از موهای بلند آنها را کوتاه میکرد. در دورانی که وزارت دفاع افغانستان (1371 – 1375) را بر عهده داشت، ظلم و فساد بیداد میکرد. در نتیجه همگانی شدن ظلم و بیعدالتی گروه طالبان در افغانستان پیشروی کرد، و دولت موقت مجاهدین را شکست داد. اما چرا مسعود نتوانست جلو نارواییها را بگیرد، به بحثی مفصل نیاز دارد.
ج: تشکیل شورای نظار
مسعود به منظور برنامهریزی و رهنمونسازی مبارزه سه نهاد شورایی به نام شورای مدرم، شورای علما و شورای فراندهان تشکیل داد. اعضای شورای اول و دوم توسط مردم و علما انتخاب میشدند. ولی اعضای شورای فرماندهان را مسعود گزینش میکرد. میکوشید کسانی را گزینش کند، که صاحب نظر باشند. با گسترش مناطق تحت نفوذ بر تعداد شوراها افزوده میشد. چنانکه با آزادی ولایات، شوراهای ولایات به وجودآمدند. مجموعه این شوراها را یک شورای دیگر به نام «شورای نظار» رهبری و اداره میکرد. شورای نظار از ابتدای آغاز به کار با بدبینی برهان الدین ربانی رهبر جمعیت اسلامی، سازمانی که مسعود به آن تعلق داشت، مواجه شد. گمان میرود که مسعد در تشکیل شورای نظار با ربانی به طور دقیق مشورت نکرده بود. برخی از صاحبنظران معتقدند با توجه به اینکه مراکز رهبری همه گروههای جهادی در خارج از افغانستان قرار داشت و خلأ رهبری در داخل کشور احساس میشد. تشکیل چنین شوراهایی در مناطق آزاد شده اجتنابناپذیر بود. اما به طور طبیعی نام این شورا این گمان را در اذهان تقویت کرد که مسعود در فکر به وجود آوردن یک سازمان جدیدی به نام موازات جمعیت اسلامی است. در حالی که نام مکمل این شورا چنین بود: "شورای نظار جمعیت اسلامی افغانستان"
د: مبارزه با بدعتگذاریها
گویند که باقی با اللّه (مشهور به عبد اللّه مذهبی) پسر مولانا فیضانی در سال 1365 هیئتی دو نفره نزد مسعود فرستاد تا توجه او را به فعالیتهای مریدان او در افغانستان جلب نماید. مولانا فیضانی از مبارزان ضد حکومت ظاهر شاه و مشرب صوفیگری داشت که توسط حکومت کمونیستی دستگیر و به شهادت رسید. مسعود در دیدار با فرستاده باقی با اللّه فعالیتهای آنها را جویا شد و سرپرست هیئت در پاسخ گفت: ما در دو عرصه جهاد اصغر و جهاد اکبر فعالیت میکنیم. در افغانستان تعدادی مجاهد داریم که با شورویها در حال جهاد اصغر میباشند. عدهای هم در پیشاور پاکستان در مدارس تحفیظ قرآن، مشغول جهاد اکبر و خودسازی و مبارزه با شیطان هستند.
مسعود پرسید: شنیدهام که در مدرسهتان نماز را به زبان فارسی میخوانید، این چه علت دارد؟
گفتند: قرآن دارای معانی فراوانی به زبان عربی است. چون فارسیزبانان معانی آن را نمیدانند، در تهذیب نفسشان تاثیر ندارد. به همین دلیل برخی از مسلمانان هم نماز میخوانند و هم مرتکب منکرات میشوند. مذهب حنفی هم نماز خواندن به زبان فارسی را جایز میداند.
مسعود گفت: مذهب حنفی در مورد کسی که تازه مسلمان شده و نماز بر او فرض گردیده و فرصتی برای آموختن نماز نداشته گفته که اگر نمازی را به زبان عجمی بخواند، نماز او درست است، نه این که این حکم شرع است که برای فهم بهتر حکمت نماز هرکه نماز را به زبان بومی خودش بخواند. تصور کنید اگر نماز در اسلام به صدها زبان مختلف خوانده شود، از اسلام چه ساخته میشد؟
مسعود از مریدان فیضانی پرسید: در مدرسهتان قران (به تصویر صفحه مراجعه شود) را هم تدریس میکنید؟
گفتند: قرآن را تدریس نمیکنیم، اما کتابهایی را تدریس میکنیم، که معانی قرآن را شرح دادهاند. و معادل قرآن هستند!
مسعود پرسید: کدام کتابها!
گفتند: یکی کتاب مثنوی مولانا جلال الدین بلخی است.
مسعود از این سخنان خشمگین و رگهای پیشانی او برجسته شد و گفت: اگر میهمان نبودید به خاطر این گفتهتان شما را سرزنش میکردم. از خداوند به خاطر این سخنان طلب مغفرت کنید، زیرا قرآن کلام خداوند است کلام صفت باری تعالی است و صفاتش مطلقاند و معادل ندارند. سلام مرا به رهبرتان برسانید و به او بگویید که من به زودی نمایندگانی را نزد او میفرستم تا با او صحبت کنند. به شما توصیه میکنم که اول علوم رعی را خوب بیاموزید بعد به طریقت بپردازید.
پس از گذشت مدتی مسعود هیئتی را به پاکستان اعزام کرد تا ماهیت گروه مولانا فیضانی را جویا شود. سرپرست هیئت از میزبانان پرسید از قرار اطلاع شما ادعا دارید که پدر شما «مهدی موعود» است و به همین زودی ظهور میکند. در ماهرمضان امسال و سال گذشته شاگردانتان را چند روزی جلوی درب مدرسه نشاندید تا از پدرتان استقبال کنند. تا جایی که میدانیم امام مهدی در آخر الزمان ظهور خواهد کرد و به رسول خدا (ص) شباهت دارد. نامش محمد ابن عبد اللّه، قریشی، هاشمی است. چهرهاش به پیامبر 0 ص) شباهت دارد و از مکه ظور خواهد کرد. اما نام پدر شما محمد عطاء اللّه فیضانی از اهالی هرات است. نه قریشی است و نه هاشمی و نه چهرهاش به رسول اللّه (ص) شباهت دارد. تازه با چه دلایلی ظهور او را در پیشاور پاکستان پیشبینی کردهاید؟
مرشد مدرسه سخنان خود را به طور تلویحی اینگونه آغاز کرد که ما از نسل سادات و هاشمیتبار هستیم، و نام پدرمان با محمد آغاز شده است.
پس از بازگشت هیئت از پیشاور به افغانستان مسعود با دریافت گزارش هیئت چنین گفت: «مولانا فیضانی از مبارزان ضد حکومت ظاهر شاه و داود خان بود، و افکار صوفیگرایانه عجیب و غریب داشت. پشت مسجد پل خشتی کابل کتابخانه دایر کرده بود، و کتابهای خود را در اختیار عموم قرار میداد. یکی از کارهای خوبی که حکمتیار کرد، این بود که روزی در جمع طرفداران گفت که افکار و کتابهای مولانا فیضانی با روحیه اسلام تفاوت زیادی دارد وجود او به زیان مسلمانان است. بیایید کاری کنیم که این کتابها را به طریقی جمعآوری کنیم. هریک از برادران چند جلد کتاب بگیرد و بازنگرداند. لذا هواداران هرکدام چند جلد کتاب گرفتند، تا کتابخانه سقوط کرد.
- افغانستان
احمد شاه مسعود افغانستان را دوست داشت، و همواره به شکوفایی آن میاندیشید. او میگفت که ایجاد افغانستان قوی، متحد، آزاد، و دارای یک حکومت مرکزی منتخب مردم میتواند به پایان مشکلات جامعه محروم این کشور کمک کند. او معتقد بود که افغانستان از نقطهنظرهای مختلف قابلیت و ظرفیت آن را دارد تا کشوری در رفاه و اسایش باشد. ملت افغانستان از تاریخ اصیل و موقعیت جغرافیایی مناسب و منابع سرشار طبیعی برخوردار است اما همیشه از نداشتن حکومتی ملی و عادل رنج برده است. به نظر مسعود، افغانستان در بعد خارجی بارها فدای موقعیت جغرافیایی خود، و در بعد داخلی فدای حکومتهای فاسد و غیر ملی گشته است. او میگفت که افغانستان یک کشور کثیر الاقوام است و همه اقلیتها باید نقش متناسب و تعیینکننده در سرنوشت کشور داشته باشند. راه دستیابی به چنین حکومتی را برقراری نظام دموکراسی میدانست. دموکراسی را در چارچوبی میپسندید که با اسلام تناقض نداشته باشد. او طرفدار برپایی یک نظام اسلامی معتدل بود و البته بین این دو نوع نظام یک تفاوت اساسی وجود دارد. در نظامهای دمکراتیک منبع قانونگذاری مردم هستند، در حالی که در نظام اسلامی منبع قانونگذاری شریعت است.
در زمینه اقتصاد، مسعود طرفدار اقتصاد مبتنی بر بازار آزاد بود. او عقیده داشت که مداخله دولت در بازار جلو تلاش و ابتکارات را میگیرد. هرچند به علت شرایط جنگ، چندان تکاپوی اقتصادی و تجارتی نداشت، اما در مناطق تحت کنترل خود هیچگاه در امور اقتصادی مداخله نکرد. بر منابع درآمد عمومی یک درصد مالیات بر محصول وضع کرد. به طور مثال از عواید زمرد دره پنجشیر ده درصد محصول به عنوان مالیات دریافت میکرد. این درآمدها در مصارف خدماتی بخشهای غیر نظامی هزینه میشد. در پی تسلط طالبان بر جنوب افغانستان راه انتقال سنگهای قیمتی که در سه دهه اخیر از طریق پاکستان صورت میگرفت، مسدود شد، و مسعود در سال 2000 با یک شرکت لهستانی قرارداد فروش زمرد امضا کرد. این قرارداد بیش از یک سال دوام نیاورد. زیرا شرکت مزبور به این بهانه که متخصص آنها هنگام امضای قرارداد در تعیین نرخ اشتباه کرده از ادامه خرید زمرد دست کشید.
یکی از منابع درآمد افغانستان گندم است که هرصاحب زمینی وظیفه دارد مطابق قوانین اسلامی ده درصد از محصول خود را به حکومت بپردازد. در دوران جهاد که حاکمیت دولتی وجود نداشت، و حاکمیتهای محلی به رهبری فرماندهان نظامی عرض وجود کرده بودند، میزان پرداخت این محصول به میزان نیاز فرمانده به منظور تأمین افراد مسلح او بستگی داشت. فرماندهان مطابق حوزه نفوذشان ده درصد گندم و سایر حبوبات را جمعآوری میکردند. باادامه جنگ و درگیری آسیب جدی به کشاورزی، سیستم آبیاری و مناسبات بازرگانی مناطق گوناگون افغانستان وارد آمد. کوچ مردم و دور شدن از زمین و تخریب مزارع توسط عوامل شوروی و نیروهای دولتی به انتقام همکاری دهقانان با مجاهدین، تولید گندم و حبوبات را به طور وسیعی کاهش داد. مسعود در چنین شرایطی از جمعآوری عشر گندم در مناطق نفوذ خود چشمپوشی کرد، تا کمکی به مردم کرده باشد.
- مردم
مسعود به سرنوشت و آینده مردم افغانستان اهمیت قایل بود. بردباری مردم در سالهای جنگ او را رنج میداد. مردم را قهرمانان واقعی مبارزه برای آزادی و استقلال کشور میدانست. مسعود از شکست کودتای سال 1354 بر ضد نظام داوودخان و کشته شدن رفقای او توسط مردم درس خوبی آموخت و این درس را تا آخر حیات ملاک عمل خود قرار داد. جنگ مسلحانه بر ضد رژیم کمونیستی نور محمدترهکی در سال 1357 با فتوای جهاد توسط تعدادی از علما و رهبران دینی از جمله صبغت اللّه مجددی، برهان الدین ربانی، پیر میاگلجان، مولوی محمند نبی، عبد لاعلی مزاری و دیگران به صورت محدود آغاز شد. ولی با ورود ارتش سرخ شوروی به افغانستان در دسامبر سال 1979 جنگ سرتاسری گردید. مردم در آغاز با سلاحهای خودی که در افغانستان معمول بود جنگ را آغاز کرده و هزینه جنگ را جهادگران بر عهده داشتند. احزاب و سازمانهای مشخصی هنوز به وجود نیامده بود، و فرماندهان گروههای جهادی عرض وجود نکرده بودند. رهبری جهادگران را علما و سران اقوام به دوش داشند. اما با طولانی شدن جنگ سازمانهای جهادی منظم پا به عرصه وجود نهادند، که در رأس آنها فرماندهان نظامی قرار داشتند.
اغلب رهبران این سازمانها در ایران و پاکستان اقامت داشتند، و مجاهدان عمدتا از اقشار پایین جامعه به (به تصویر صفحه مراجعه شود) ویژه کشاورزان برخاسته بودند، که در مراحل بعدی به یک طبقه جدید حاکم تبدیل شدند، و شرایط جدیدی را به وجود آوردند. مجاهدین به کمک همهجانبه مردم احتیاج داشتند، اما میزان کمک که باید از طرف مردم پرداخت میشد، قاعده ثابت نداشت و بستگی به انصاف فرمانده داشت. بر اثر تداوم جنگ، احساسات وطندوستانه اولیه جای خود را به واقعبینی بخشید و سنگینی بار جنگ بر دوش مردم به تدریج محسوس گردید. به تعبیر دیگر این مردم بودند که بار اصلی جنگ را بر دوش میکشیدند. مهاجرت حدود پنج میلیونتن به ایران و پاکستان که یک سوم جمعیت افغاستان را تشکیل میداد، نمونهای از عمق بحرانی بود که در افغانستان جریان داشت. آنهایی که به خارج از افغانستان پناهنده شدند، زندگی بهتر از ماندگاران نداشتند. فقط شکل و ریخت درد و رنجها متفاوت بود. اگر در پیشاور پلیس پاکستان از آوارگان باج میگرفت، در داخل افغانستان «شکن» باج میگرفت. چه اسم بامسمایی بر آن گذاشته بودند، «شکن» یعنی شکننده یا کمرشکن.
مجاهدان برای به دست آوردن اسلحه و مهمات باید به پاکستان سفر میکردند و برای رسیدن به آن کشور باید فاصله طولانی را پیاده میپیمودند. این سفر طولانی هزینه سنگینی در بر داشت و فرماندهان باید این باج را از مردم میگرفتاند. مردم هم همان کشاورزانی بودند که ناچار بودند این باج را پرداخت نمایند. وقتی سنگینی این باج بر شانه مردم قرار میگرفت، که توان پرداخت آن را نداشتند، و برخی از فرماندهان مردم را مجبور به پرداخت میکردند. بر این اساس کمکهای مردمی نام «شکن» را به خود گرفت. در مناطق شمالی افغانستان نیز «شکن» به صورت قاعده درآمده بود. که مسعود مبارزه شدیدی را بر ضد این آفت در حوزه تحت کنترل خویش آغاز کرد. وقتی اولین بار موضوع «شکن» را با مسعود در میان گذاشتند، چهره او بر افروخته شد و تصمیم گرفت با این آفت مبارزه کند و تا حدودی هم موفق شد.
الف: مسعود و صلح در افغانستان
یکی ازآرزوهای بزرگ مسعود برقراری صلح برای مردم افغانستان بود. گاهی در شدیدترین شرایط جنگ از صلح یاد میکرد. این آرزو را نمیتوان در نتیجه فشار شرایط جنگ دانست، چه او در برابر سختیها صبور و متین بود. علاقمندی او به جنگ جنبه دفاعی داشت.
مسعود به یک افغانستان قوی میاندیشید. کشوری که بتواند در برابر تجاوزگریها و مداخلات خارجی از خود دفاع کند، و این میتوانست ضامن صلحی باشد که برای مردمش آرزو میکرد. مسعود بارها به خاطر صلح جان خود را به خطر انداخت. بار اول در سال 7631 که شوروی مقدمه خروج از افغانستان را تدارک میدید. ژنرال وارینیکوف برای عقبنشینی تقاضای ملاقات با مسعود کرد. هدف او از این ملاقات زمینه سازی برای خروج مسالمتآمیز اشغالگران روسی از افغانستان بود. مسعود ملاقات را پذیرفت، اما محل مذاکره به شدت بمباران شد و مسعود با رعایت جانب احتیاط از محل دور شد.
ژنرال وارینیکوف روز ششم اوت سال 2001 به دعوت مقامهای افغانستان به سفارت این کشور در مسکو آمد. او درباره آن ملاقات گفت: «هنگامی که اولین بار طرح ملاقات با مسعود را با ورانتسف سفیرمان در کابل مطرح کردم، او هم ابزار تمایل کرد که در این ملاقات شرکت کند. به او گفتم اگر مسعود مرا دستگیر کند، نیم مصیبت خواهد بود، اما اگر سفیر شوروی را هم دستگیر کند مصیبتی به تمام معنی خواهد بود. ولی سفیر به ملاقات اصرار کرد و قرار شد با هم برویم. بیتردید میبایستی رئیسجمهور نجیب اللّه را آگاه میکردیم. هنگامی که موضوع را به نجیب در میان گذاشتیم، ظاهرا از آن استقبال کرد. اما از چهره او آشکار بود که رضایت قلبی ندارد. به همین دلیل محل مذاکره توسط نیروهای افغانی بمباران شد. ما جریان را به نجیب خبر دادیم و در حالی که اظهار بیاطلاعی میکرد، وعده داد عاملان را شناسایی و به مجازات برساند. بار دوم درصدد برآمدیم ملاقات دیگری را تدارک ببینیم. بار دوم و سوم هم محل ملاقات مورد حمله نوایی قرار گرفت». علت این بمبارانها این است که مسعود چندین بار تقاضای نجیب اللّه را برای مذاکره رد کرده بود، وقتی اولین نامه نجیب به دست مسعود رسید او نامه را در نشست فرماندهان قرائت کرد و گفت: «این نامه نشانده دهنده زوال قطعی یک حکومت دستنشانده است».
بار دوم در سال 1371 مسعود به خاطر صلح به استقبال خطر رفت. این حادثه زمانی بود که نیروهای مسعود بدون خونریزی و پیروزمندانه وارد کابل شده بودند، ولی نتوانستند از راکتباران شهر توسط نیروهای حکمتیار جلوگیری نمایند. در این بخش لازم است کمی به رویدادهای گذشته اشاره کنیم، تا از مقدمات جنگ داخلی که زمینهساز مداخله خارجی گردید، آگاه شویم. شورویها زمانی تصمیم گرتفند از (به تصویر صفحه مراجعه شود) دوستان شهید احمد شاه مسعود در آرامگاه وی.
افغانستان خارج شوند، که یکی از منظمترین جبهات جنگ برای تهاجم وسیع تا پایتخت آمادگی نداشت. از نظر سیاسی هم رهبران احزاب و سازمانهای جهادی به طور پراکنده در خارج از افغانستان بسر میبردند. در سطح بین المللی هم درباره امکان به قدرت رسیدن مجاهدین نگرانی ایجاد شده بود. آمریکا بیش از سایر کشورها نگران شده بود. آمریکا در اولین حمله به عراق در سال 1370 برای آزادسازی کویت از مجاهدین افغان خواست تا در جنگ علیه عراق با آمریکا همکاری کنند،
صبغت اللّه مجددی رئیس دولت موقت مجاهدین به بهانه حفظ اماکن مقدس در عربستان که معلوم نبود از جانب چه کسی مورد تهدید قرار گرفته است، یک گردان نیرو به عربستان اعزام کرد. پاکستان هم که بیشترین سود را از جنگ افغانستان برده بود نسبت به نوع نظام آینده افغانستان نظر مشخص خود را داشت. البته دیدگاههای پاکستان، ایران، شوروی، سازمان ملل متحد، آمریکا و رهبران گروههای جهادی در مورد چگونگی نظام حکومتی افغانستان پس از خروج شوروی متفاوت بود. هری کاز این دولتها به میزان تأثیرگذاری خود، در تعیین ساختار نظام افغانستان دیدگاه خاص خود را بیان میکردند.
شوروی طرفدار تداوم نظام نجیب اللّه در چارچوب ائتلاف با جمعیت اسلامی برهان الدین ربانی بود. مقامهای شوروی دیدگاه یکسانی نسبت به معسود نداشتند، و فقط نگران مرزهای جنوبی خود بعد از خروج از افغانستان بودند، که قوای مسعود در آنجا حضور داشت.
آمریکاییها طرفدار برپایی حکومت ائتلافی بین کمونیستهای غیر سرشناس و جناح معتدل مجاهدین، مشهور به تنظیمهای سهگانه بودند. آمریکا تمایل خاصی به کمونیستها نداشت. اما یک نظام متشکل از کمونیستهای شکست خورده و مجاهدین معتدل را هزار مرتبه شایستهتر از به قدرت رسیدن سه سازمان به زعم او بنیادگرا به رهبری ربانی، سیاف و حکمتیار میدانست.
سازمان ملل متحد طرفدار یک حکومت انتقالی بود که همه احزاب و گروههای جهادی در آن مشارکت داشته باشند. بینین سیوان نماینده ملل متحده برای افغانستان در آخرین روزهای حکومت نجیب اللّه موافقت بسیاری از جناحها را (به استثنای ربانی) با این شیوه حکومت گرفته بود. این در حالی است که مسعود دم به دم به ربانی اطمینان میداد که حکومت نجیب در آستانه سقوط قرار گرتفه است. طرح بینین سیوان با خواست آمریکا و با تاکتیکهای سیاسی که امروزه معمول است مطابقت داشت. منتهی افکار عمومی باید بپندارند که سازمان ملل متحد این طرح را به صورت مستقل تدارک دیده است.
اما حکومت نجیب اللّه چه وضعیتی داشت؟ با اعلام آغاز خروج قوای شوروی از افغانستان کمونیستهای افغانی به فکر سرنوشت خود افتادند. شوروی که در نابودی دشمنان آنها ناکام مانده بود، اینک درصدد بر آمد آنها را به دست سرنوشت بسپارد. شوروی با تحویل موشک اسکاد و ایجاد پل هوایی لوژیستیگی، در گوش عوامل دست نشانده خود زمزمه کرد که توانایی دفاع مستقل از موجودیت خویش را دارند. همه افغانیها به روشنی میدانند که شوروی تا آخرین لحظه حضور در افغانستان همواره با حمایت از نجیب اللّه مرتکب اشتباه میشد. کسی که کشتارهای انفرادی و جمعی او در زمانی که ریاست سازمان امنیت افغانستان «خاد» را بر عهده داشت در اذهان همه شهروندان زنده بود. شکنجههای وحشیانه او در تاریخ افغانستان به عنوان یادگار دوران شوروی درج خواهد ماند و اینک شوروی موشکهای اسکاد در اختیار او قرار داده تا از موجودیت خود دفاع کند. کمونیستهای افغانی که به دو جناح خلق و پرچم تقسیم شده بودند، با خروج قوای شوروی، به طرز بیسابقه با مجاهدین تماس برقرار کردند. مسابقه حزب خلق و حزب پرچم که شوروی هم در زمان حضور مستقیم در افغانستان نتوانست آنها را متحد کند، برای تماس با مجاهدین شدت یافت. خلقیها با حکمتیار و پرچمیها با مسعود تماس گرفتند. هرجناحی آرزو داشت رژیم نجیب اللّه را به نفع جریانی که با او تماس برقرار کرده بود سرنگون کند. اما نجیب بیهوده انتظار داشت تا طرح آشتی ملی را که محمود قاریبوف مشاور روسی او مبتکر آن بوده باعث بقای او و تأمین منافع شوروی گردد. ولی رقابت جناحهای مزبور سرانجام کار سقوط نجیب اللّه را سرعت بخشید. محمد رفیع وزیر دفاع وقت با حکمتیار ملاقات کرد، و نیروهای او را از جنوب وارد بخشهایی از کابل کرد که در دست خلقیها قرار داشت. پرچمیها به رهبری سرپرست وزیر خارجه، نیروهای مسعود را از شمال وارد کابل کردند، که در نتیجه جنگ بین حکمتیار و مسعود آغاز گردید. در این جنگ خلقیها و حکمتیار متحمل شکست شده و از مرکز شهر رانده شده و در حومه جنوبی کابل سنگر گرفته و راکتباران شهر را آغاز کردند.
هنگامی که نیروهای مسعود از شمال به کابل نزدیک شدند، او از ورود به کابل خودداری کرد و از رهبران سازمانهای جهادی خواست حکومت تشکیل دهند تا قدرت را در کابل به دست گیرد. رهبران از قبل در پاکستان حکومت موقت تشکیل داده بودند که حکمتیار آن را حکومت ائتلافی با کمونیستها عنوان کرد و آن را نپذیرفت و بر علیه آن اعلام جنگ کرد. در مدت ششماه اول دولت موقت که صبغت اللّه مجددی و پس او برهان الدین ربانی ریاست آن را بر عهده داشتند، هزاران تن از مردم کابل کشته شده و دهها هزار تن بیخانمان شدند. گرداننده اصلی صحنه جنگ، پاکستان بود. راکت را حکمتیار میزد و میانجیگری را ژنرال حمید گل رئیس سازمان اطلاعات نظامی پاکستان انجام میداد. افزون بر حمید گل تعداد دیگری از جریانات داخلی و خارجی تلاشهایی را به منظور خاتمه جنگ به عمل آوردند که بینتیجه بود. بر اثر همین تلاشها قرار شد مسعود و حکمتیار در نزدیکی تپه شینه در جنوب کابل مذاکره کنند تا به جنگ خاتمه داده شود. این منطقه حوزه کنترل حکمتیار به حساب میآمد. فضای بیاعتمادی میان طرفین در بالاترین سطح رسیده بود. وقتی مسعود با مشاوران خودد رباره محل مذاکره بحث کرد، همه آنها او را از رفتن به آنجا برحذر داشتند. اما او به این دلیل که رد این پیشنهاد بهانهجویی برای ادامه جنگ و رویگردانی از صلح تعبیر میشد، تن به خطر داد. سرانجام روز ملاقات فرارسید و تلاشهای مشاوران برای بازگرداندن او به جایی نرسید. مسعود و حکمتیار در میان دهها نفر محافظ مسلح زیر خیمهای ملاقات کردند. کوچکترین حرکت یک فرد مسلح میتوانست جوی خون جاری کند. مذاکره حدود دو ساعت ادامه داشت و بدون نتیجه پایان یافت، و راکتباران کابل ادامه پیدا کرد. بهانه حکمتیار این بود که مسعود از پست وزارت دفاع کنار رود. باز هم نشستی در جلال آباد برگزار شد، و برهان الدین ربانی رئیسجمهور موقت بدون مشورت با کسی مسعود را از پست وزارت دفاع کنار گذاشت، و مسعود به خاطر برقراری صلح آن را پذیرفت، ولی جنگ شدت بیشتری پیدا کرد. ژنرال عبد الرشید دوستم متحد مسعود که حکمتیار ادامه جنگ را به علت ائتلاف او با مسعود توجیه میکرد، از موضع حکمتیار جانبداری کرد. این بار ژنرال حمید گل ابتکار دیگری برای برقراری صلح ارائه داد که یک نیروی بیطرف در میان طرفین مستقر گردد، تا از ادامه جنگ جلوگیری به عمل آید. مسعود باز هم به خاطر صلح این پیشنهاد را پذیرفت، و قرار شد خطوط اول محل استقرار نیروهای خود را روی نقشه برای حمید گل ترسیم کند.
در اولین نشستی که بین مسعود و حمید گل در سال 1373 به منظور برقراری صلح تشکیل شد، مسعود از ژنرال حمید گل پرسید: به نظر شما حکمتیار دقیقا چه میخواهد؟
حمید گل گفت: انحلال ارتش افغانستان را میخواهد. چون ارتش کمونیستی میداند.
مسعود پرسید: نظر شما چیست؟
حمید گل گفت: به هرحال ما فکر میکنیم این مشکل باید حل شود.
مسعود گفت: اولا کمونیسم با آن محتوای گذشته در افغانستان وجود ندارد. ثانیا عساکر و افسران باقیمانده از رژیم گذشته به مصرف رسیدهاند و تجربه آموختهاند. شوروی هم هنگام عقبنشینی بار سنگینی را بر دوش افغانستان گذاشته است. هزاران دستگاه تانک، توپخانه و سایر تجهیزات نظامی به افغانستان فروخت، و از این ناحیه صدها میلیون دلار بر افغانستان بدهی تحمیل کرد. برای نگهداری و استعمال این تجهیزات به این افراد مسلکی نیاز دارم. اگر ارتش را منحل کنیم از کجا میتوانیم این همه متخصص پیدا کنیم؟
حمید گل گفت: افراد متخصص را ما برای شما آموزش میدهیم و آماده میکنیم.
در حقیقت راهکار مسعود در نقطه مقابل مقابل اهداف پاکستان قرار داشت. او در ارتباط با بازسازی ارتش افغانستان، هنگام تصدی پست وزارت دفاع در نظر داشت از عناصر وفادار ارتش و نیروهای جهادی پیشین ارتش جدیدی را پایهگذاری کند.
به هرحال در پی مذاکرات مسعود و حمید گل، نیروی ظاهرا بیطرف از سازمانهای جهادی ولایت ننگرهار به فرماندهی فرماندهان نیروهای شمال به عنوان نیروهای حایل در مناطق تحت کنترل مسعود و نه مناطق حوزه حکمتیار استقرار یافتند. ولی این نیروها هم نتوانستند راکتباران کابل را متوقف نمایند. جالب این است که حکمتیار در تمام دوره جنگ سمت نخستوزیری افغانستان را بر عهده داشت.
- آزادی
مسعود در سالهای مبارزه و جهاد پرچم آزادی را بر فراز سرزمین قهرمانپرور هندوکش به اهتزاز در آورد، و در پای آن خون ریخت، و لقب قهرمان ملی را به خود اختصاص داد. کسانی که با مسعود نشست و برخاست داشتند «آداب و آزادگی» را در شخصیت او ملاحظه کردهاند. مسعود از آغاز اولین روز مبارزه میدانست که برای دستیابی به آزادی، باید کار پرداخت بهای آن را آغاز کند. او در دوره حیات خود چندبار کوشید مشکل خود را با پاکستان از طریق مذاکره حل نماید. برخی از صاحبنظران سیاسی افغانستان معتقدند که رهبران پاکستان هم تمایل داشتند با مسعود وارد مذاکره شوند، اما سازمان اطلاعات نظامی پاکستان راه رسیدن به یکدیگر را بسته بود. بینظیر بوتو و نواز شریف در زمان نخستوزیریشان کوشیدند سیاست افغانی دولت پاکستان را از دست نظامیان خارج نمایند، ولی موفق نشدند. هردولتی که از طریق انتخابات در اسلامآباد مستقر شود، اجازه دخالت در امور کشمیر و افغانستان ندارد. مسعود هربار که میخواست مشکلات خود را با پاکستان حل کند، سر و کله یک کلنل یا ژنرال پاکستانی پیدا میشد.
وقتی مرحوم عبد الرحیم غفورزی در سال 1377 در پس قیام مردم ولایات شمال از جمله قیام مردم مزار شریف و شکست طالبان قرار بود نخستوزیر شود، مسعود از او پرسید: در حوزه سیاست خارجی چه برنامهای دارید؟
غفورزی گفت: من نظریاتی دارم که به شما خواهم گفت. اما پیش از آن میخواهم از شما بشنوم که اولویت به کدام کارها داده شود؟
مسعود گفت: اگر بتوانی مشکل ما را با پاکستان حل کنی، بزرگترین خدمت را به افغانستان کردهای.
غفورزی گفت: من با خدای خود عهد کردهام که زندگیام را وقف کشورم کنم، و به شما وعده میدهم که از هیچ تلاشی در این راه دریغ نکنم. از جانب ما چه پیشنهاد مشخصی وجود دارد؟
مسعود گفت: به پاکستانیها بگویید حل مشکل ما و شما از حوزه اختیارات این دولت و هردولت دیگری خارج است، و هرگاه یک پارلمان توسط مردم افغانستان انتخاب شد. به این مشکل رسیدگی خواهد کرد. ما معتقدیم که هرمشکلی با پاکستان باید از طریق مسالمتآمیز حل و فصل گردد.
فرازهایی از سخنان احمد شاه مسعود
- انتظار من مانند بسیاری از هموطنانم، بعد از پیروزی در برابر کمونیسم این بود تا جهان و بالخصوص کشورهای همسایه؛ از مردم ما به خاطر نابودی کمونیسم سپاسگزاری می کردند، و بر زخم های شان مرهمی گذاشتند، مردم کشورمان با سپر ساختن سینه های خود، جان میلیون ها انسان را در کشورهای همسایه و جهان حفظ نمودند. و در واقع آزادی و آبادی آن ها دفاع کردند. ولی حیف در فرجام، پاکستان ملت ما را از عقب خنجر زد. آمریکا به حرف شنووی از پاکستان پرداخت و اروپا بی تفاوتی اختیار کرد. مردم جهان باید بدانند که خطر طالبان، به هیچ وجه کمتر از خطر کمونیسم نیست. هنوز فرصت وجود دارد که با طالبان مقابله صورت گیرد و مردم افغانستان در خط مقدم این مبارزه قرار دارند.
- ما در دوران جهاد علیه شوروی، سهم ملت افغانستان، ما حمایت های اسلامی و انسانی جهان اسلام و جهان آزادی دوست را فراموش نمی کنیم. ما نقش اسلامی و انسانی جمهوری اسلامی ایران را چشمگیر می دانیم. روزی که جهان همه به ما پشت کرد و در حال درماندگی و افتادگی بسر می بردیم، ایران دست ما را گرفت.
- تشکیل حکومت موقت از بستر خاتمه بخشیدن به جنگ، برگزاری انتخابات سالم، تدوین قانون اساسی و قانونمند کردن نظام اسلامی در افغانستان، اصول و معیارهای اصلی من در سالیان مبارزات بوده است. من در طول حدود پنج سال پس از پیروزی مجاهدین، این اصول را بارها با رهبران جهادی مطرح کرده ام.
- من مزدور هیچ کس نیستم و از طرف هیچ کس مبارزه نمی کنم و بدون مراجعه به احدی تصمیم می گیرم، از آن گذشته، این مردم افغانستان بودند و هستند که در مورد جنگ و صلح تصمیم می گیرند. اگر قرار باشد هم پیمان یک کشور خارجی شویم، در درجه نخست، انتخاب و عدم آن وظیفه اصلی مجلس شورای ملی افغانستان خواهد بود. علت مشکلاتی که هم اکنون با آن ها مواجه هستم این است که به آزادی عقیده و بیان در کشورم ایمان دارم
- من به اصولی پایبند هستم، چنانچه شخصی و یا نیرویی با من در مورد این اصول نظر واحدی داشته باشد، بدون شک با او ائتلاف خواهم کرد. این اصول عبارتند از :
- حفظ استقلال کشور.
- حفظ تمامیت ارضی.
- اجرای قوانین اسلامی.
- رویکرد به برگزاری انتخابات عمومی.
- دولت اسلامی و مقاومت ، دو روی یک سکه هستند و میان خود هیچ فرقی ندارند. در ارتباط با مشکلات قوم گرایی، وظیفه ماست و وظیفه ی روشنفکران و تحصیل کرده هاست که در این قسمت خودشان قدم بردارند. مگر مردم افغانستان در سطح پایین این مشکل را ندارند؟
متأسفانه این مشکل از طرف تعدادی از روشنفکران ایجاد شده است. خواهش من این است که برادران متوجه شوند و دشمن اصلی را بشناسند و کاری نکنند که خود را تضعیف ، و دشمن را تقویت سازند.
- ما برای آزادی می رزمیم، برای من زیستن در زیر چتر بردگی پست ترین نوع زندگی است. برای حیات مادی همه چیز می توان داشت. آب، نان و مسکن؛ ولی اگر آزادی ما بر باد رفت؛ اگر غرور ملی ما در هم شکسته شد؛ اگر استقلال ما نابود گشت؛ در آن صورت این زندگی برای ما کوچکترین لذت و ارزشی نخواهد داشت.
- ده سال است که ارتش سرخ خاک افغانستان را ترک نموده است. اما جنگ و خونریزی در این کشور همچنان ادامه دارد. علت آن چیست؟ و گردانندگان جنگ کیستند؟ اکثراً در خارج مردم افغانستان را به خاطر ادامه جنگ در کشورشان ملامت می کنند. گاهی جنگ جاری افغانستان را جنگ قدرت می خوانند و زمانی عامل قومی و زبانی را در این رابطه برجسته می دانند. این دیدگاه می تواند بخشی از واقعیت بوده باشد. در حالی که به عقیده ی من، دو مسئله دیگر بیش از همه بر ادامه جنگ و وزیران افغانستان بعد از عقب نشینی قوای شوروی نقش داشته اند:
- فراموش شدن افغانستان توسط غرب.
- تحول سیاست پاکستان در جهت ایفای نقش یک قدرت منطقه ای.
پاکستانی ها بدین باورند که ایجاد یک افغانستان تحت الحمایه می تواند این منافع را برای آنها در برداشته باشد:
- پیدا کردن عمق استراتژیک.
- دسترسی به منابع دست نخورده افغانستان
- استفاده از افغانستان برای نفوذ به آسیای میانه.
- دسترسی به راه ارتباطی به آسیای میانه.
- از بین بردن معضل خط دیورند.
- ملت پاکستان برادر ماست، با ملت پاکستان فرهنگ مشترک داریم. در طول تاریخ روابط مشترک داشته ایم. ما به هیچ وجه در فکر کشمکش های بیهوده نیستیم و نمی خواهیم در منطقه بحران ایجاد کنیم. من باز هم تاکید می کنم تا پاکستان در استراتژی خود تغییر به وجود نیاورد. هر کسی هر تحلیلی که غیر از این تحلیل دارند، یک سال، دو سال دیگر هم پیش کرنیل های پاکستانی بروند، اگر نتیجه گرفتند، ما مسئولیم.
- پاکستان می خواهد که یک حکومت مزدور در افغانستان داشته باشد. من در ملاقات های خود با پاکستانی ها این مسئله را بارها گفته ام که از ما افغان ها آرزوی غلام شدن را نداشته باشید. ما می توانیم به شما پاکستانی ها بهترین دوست باشیم. منفعت شما در دوستی ماست. اما اگر خواسته باشید که نه؛ اینجا غلام پیدا می کنیم؛ این خیال است و محال است و جنون.
- عقیده من در مورد سیاست پاکستان روشن است. هر کشوری حق دارد تا منافع خود را در سطح ملی و بین المللی جستجو نماید، ولی متاسفانه پاکستان به عنوان یک حکومت اسلامی، برای تطبیق استراتژی خود در افغانستان از ظالمانه ترین شیوه ها استفاده نموده، طوری که تاریخ نظیر آن را کمتر دیده است.س
منابع
- مسعود و آزادی، صالح محمد ریگستانی،
- شیر پنجشیر، هیرومی ناگاکورا،
- تاریخ نظامی افغانستان از اسکندر کبیر تا سقوط طالبان،استفن ترنر
- نامه های مسعود بزرگ، مهندس محمد اسحاق
- مردی استوار و امیدوار به افقهای دور.
- جنگ اشباح، استیون کول
- در رد پای یک شیر: احمدشاه مسعود، سیاست، نفت و ترور
- حافظ صلحی سرگردان، راجر پلانک
- «آمرصاحب» خاطراتی از بودن در کنار قهرمان ملی، احمدشاه مسعود نوشته محمدفهیم دشتی
- احمد شاه مسعود روایت صدیقه مسعود، ماری فرانسواز کولومبانی و شکیبا هاشمی
- احمد شاه مسعود شهید راه صلح و آزادی، مجیب الرحمن رحیمی،
- احمدشاه مسعود از شیر پنجشیر تا قهرمان ملی/ رضا سپهرن
- ناپلئون افغانستان، سندیگال
- ریاست(S)، ستیف کول (Steve Coll-Directorate S)
- ویژه نامه ترور احمدشاه مسعود(شیرپنجشیر)، کریمی محمود.
- www.ahmadshahmassoud.com
- www.fa.wikipedia.org
- www.massoudhero.com
- www.irdiplomacy.ir
- www.azmoone-melli.com
- www.ebtekarnews.com
- https://rasekhoon.net/
- https://jawedan.com/
- https://mandegardaily.com/
حامیه نادری